سرگردانم
میان آدم برفی های کوچکی
که بعد از تو در قلبم مخفی شده اند
و شعرهایی که دلم می خواهد هر صبح
از پنجره ی دلتنگی هایم راهی مسیر گنجشک ها بکنم
سرمای هزار زمستان در دلم جاخوش کرده
بعد رفتن ات
من پیر شده ام
آنقدر پیر
که دست های یخی آدم برفی ها
یاد تو را از شانه هایم می تکانند
و من
من هیچ...
فقط شعرهای عاشقانه ام را
های های گریه می کنم ...
"بتول مبشری"
منو یاد این شعر انداخت:
به شانه ام زدی
تا تنهاییم را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای؟
تکاندن برف از شانه های آدم برفی !.
گروس عبدالملکیان
دوستان میشه لطفا معنی کلمه همستان رو به من بگید خیلی گشتم معنیشو پیدا نکردم تو شعر یک خانوم شاعر این کلمه رو دیدم
عالیی... گزینش شما واقعا فوق العادست