با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو
که به گرمای آغوش من می کشاندش.
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاکی را که
سرزمین من است.
"شکریه عرفانی"
(شاعر افغانستان)
برگرفته از کانال شعر: باران دل
@baran_e_del
مرا به خودت نزدیک کن
آنقدر که گرمی نفس هایت را
احساس کنم
چرا وقتی در کنار تو ام
زمان به این سرعت می گذرد؟
چرا وقتی در چشمانت می نگرم
حرف هایم را
از یاد می برم ؟
نام تو ترانه ایست که
هر لحظه در خلوتم زمزمه می کنم
تو باعث شدی گذشته را فراموش کنم
و به آینده بیاندیشم
قدر این روز ها را
با تمام جان می دانم
مرا به خودت نزدیک کن
بگذار زیباترین رویا
در دستان تو اتفاق بیافتد
وقتی تو نبودی
طلوع و غروب خورشید
برایم معنایی نداشت
نمی دانم پس از تو
برای چه کسی
شعر هایم را بخوانم
آرامش محض
در آغوش تو تعریف می شود
به من نزدیک شو
سال ها منتظر این لحظه بوده ام ...
((محمد شیرین زاده))