شاخه ای رُز، در لیوان لب پریده
این فوق العاده ترین تصویر در خانه ی من است
وقتی از بی قرارترین ملاقات عمرم برگشته ام
اینجا تهران است
اما هر چه به من نزدیکتر میشوی
خانه ها منارجنبان می شوند!
با دیدنم دست تکان می دهی
پیاده رو شالیزار می شود .
به نیمکتی می رسیم
حالا خلیج فارس همین حوض روبه روست
که نهنگی در آن
خون بی رنگ زمین را فواره می کند .
من بزرگترین شعبده بازها را دیده ام
با عجیب ترین کلاه های دنیا
اما تو روی نیمکت ایستادی و
از همین کیف ساده ات،
برایم تمام دشت های محلات را درآوردی .
من هنوز نشسته ام
اما تو دستم را گرفته ای و قدم می زنی
تهران تو را به اندازه کف پاهایت می شناسد !
من مثل کف دستهایم !
باید میدانستیم،
کوچه ها اتاق های خصوصی مناسبی نیستند
این را پنجره ای که محکم خودش را بست گوشزد کرد .
و غروب مرد گرفته ای بود،
که ساعتی پیش،
در انتهای خیابان زیر ماشین رفت.
وقتش شده به خانه برگردی
دور می شوی و دست تکان می دهی،
شالیزارها خشکشان می زند،
نهنگی خسته،
در یک پارک جان می کَ نَ د.
و منارجنبان های تهران،
خانه های سیاهی می شوند
در جدولی حل نشدنی
که سوال به سوال از خانه دور ترم می کند .
... شاخه ای رُز، در لیوان لب پریده
این فوق العاده ترین تصویر در خانه من است
جایی که پایم را نمی شود دراز کنم
جایی که گلیمم جا نمی شود
جایی،
که دلِ تنگ لیوان را
تنها خیال پر می کند …
"کیانوش خان محمدی"
از کتاب: سنگها از ترس غرق شدن می پرند
زیباااا
شاید روزی اگر می آمدی
شعر هایم دیگر
حس دلتنگی نداشت
شاید این بغض فروخورده
دیگر از باران
تمنای هم آوازی نداشت
شاید روزی اگر می آمدی
زندگی دیگر
روز های تکراری نداشت
دیگر از فردا
طلوع صبح
رنگ تنهایی نداشت ...
((محمد شیرین زاده))
شاید روزی اگر می آمدی
شعر هایم دیگر
رنگ دلتنگی نداشت
شاید این بغض فروخورده
دیگر از باران
تمنای هم آوازی نداشت
شاید روزی اگر می آمدی
زندگی دیگر
روز های تکراری نداشت
دیگر از فردا
طلوع صبح
رنگ تنهایی نداشت ...
((محمد شیرین زاده))
سلام نیما جان ببین ارتباط برقرار میکنی
عاااالی. مثل همیشه.