کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تو را در کوهستان به خاطر می آورم

تو را در کوهستان به خاطر می آورم

به هنگام در به دریِ باد

وقتی پلی را از جا می کند

در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست

و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.

تو را به هنگام باریدن باران

-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-

تو را در مه

وقتی که به رود نزدیک می شود

چون پیغامی خونین به خاطر می آورم

و سنگ‌ها

سعی می کنند خونت را پنهان کنند .

 

"غلامرضا بروسان"

 

از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید


یاد تو

امروز که اینجا آفتابی بود

بیشتر از همیشه یاد تو بودم.

نه به خاطر خورشید زیبایش

یا دلچسبی  گرمایش؛

یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و

من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه

به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد

با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛

به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛

به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم

تا سال‌ها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم

به خاطر شعر... این شعر.

می بینی؟

نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...

 

"نیکى فیروزکوهى"

 

یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

می روم سراغ کارهای ناتمام

شعرهای نگفته

نشست و برخاست با سایه ها

خیابان گردی های بی سلام.

کارهایم که تمام شد

من می مانم و یک عالمه وقت

من می مانم و تحمل ثانیه های سخت!

آن وقت می نشینم و

سر فرصت

به تو فکر می کنم.

 

"مریم نوابی نژاد"

از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر... / نشر مروارید / چاپ دوم 1393



در سرزمینی که عشق آهنی ست

...

در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند.

ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم.

آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق های زرد پست
سنگین
ز غمنامه های زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنی ست
انتظار معجزه را بعید می دانم!

...

پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم!

 

"خسرو گلسرخی"


 

 

درباره شاعر:

خسرو گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبش‌های چریکی حمایت می‌کرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامت‌الله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شده است. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خسته‌تر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شد.

 درباره خسرو گلسرخی بیشتر بخوانید: ویکی پدیا


رویش ناگزیر

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم‌دار است

با ریشه چه می کنید؟

 

گیرم که بر سر این بام

بنشسته در کمینِ پرنده ای

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های نشسته ی در آشیانه چه می کنید؟

 

گیرم که باد هرزه ی شب‌گرد

با های و هوی نعره ی مستانه در گذر باشد

با صبح روشنِ پُرترانه چه می کنید؟

 

گیرم که می زنید

گیرم که می بُرید

گیرم که می کشید

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

 

"شهریار دادور" (استکهلم)


از کتاب: از ارتفاع قله ی نام و ننگ

انتشار: ژانویه ی 1990 ـ  1368

 

منبع: وبلاگ شاعر www.bizavaal.blogfa.com

--------------------------------------------

+ این شعر در اغلب سایت ها و وبلاگها به نام خسرو گلسرخی و یا حتی شاملو و ... ثبت شده است که اشتباه می باشد.

برای اثبات این مدعا رجوع شود به صفحه ترانه شناسی داریوش (سایت ویکی پدیا) و همچنین کامنت دوست عزیزم آقای بهرام محمودی در ذیل همین پست.

با سپاس از جناب محمودی عزیز

-------------------------------------------

+ این شعر توسط داریوش اقبالی در ترانه "بغض"، آلبوم "بچه های ایران" دکلمه شده است.

دانلود آهنگ "بغض" داریوش


هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست

هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
تلفن همراهت را
همیشه روی ضربان قلب من کوک کن
بی تو
هیچ فردایی
آمدنی نمی شود!

"
روشنک آرامش"


از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست / نشر کوله پشتی

 

 

+ بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، نشر کوله پشتی، سالن A1 ، راهروی ٦، غرفه های ١١و٤٣


سلام، من عاشق تو‌ام!

سلام

من،

عاشق تو‌ام

عاشق تو،

علاقه‌ی خوبم!

 

این عاشقانه مبارکت باشه

این روز به شادی، به خیر و خوشی

به دور از دردِ دوری وُ

زخم دورویی باشه

برای تو این روز آسمان را آرزو دارم

به هر هوایی که دوست داری

زمین را

به هر رویِشی که آرزو داری

 

و برایِ خودم،

تو را آرزو می‌کنم!

 

می‌دانم

حتمن می‌گویی عاشقانه که روز سرش نمی‌شود

سال نمی‌فهمد

تو که خوب می‌دانی

هر روز در همین سطرها

در همه‌ی خواب‌ها

و درخیال من جاری هستی

درسطرهایی که برای تو نامه می‌نویسم

شعر می‌خوانم

درخواب‌هایی که کنار تو می‌خوابم

کنار من بیدار می‌‌شوی

و درخیالی که

زنده‌ام

زنده‌گی می‌کنم

و من ..

شاید که در سفرهای تو باشم!

 

بیخیال

نگران نباش

گفتم این روز بهانه‌ای باشد

برای دوباره سلام

دوباره دوستت دارم مدام

که شاد باشی

که نگران من نباشی

گفتم،

کسی پرسید بگویی که گفت

که نوشت

که گفت وُ نوشت وُ خواند:

 

سلام!

علاقه‌ی خوبم

علاقه جان من، می‌دانی

من،

عاشق تو‌ هستم.

 

"افشین صالحی"


آموزگار شعر

با یاد شاعر عشق و صلح، نزار قبانی:


این روزها پُرم از آواز کبوتران غرناطه
پر از پروازِ عصفورهای دمشقی
پر از آوازِ تنبورهای شامی
این روزها پرم
از نزار قبانی !
عینکی از شعرهای تو بر چشم گذاشته ام
و به کشف جهان رفته ام
به جهانی دیدنی
و دوست داشتنی!
از تو آموخته ام
که پرنده بی امید نمی خوانَد
و عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند!

ای آموزگارِ روزگار من !
ای زار و نزار من !
کجا رفتی که بعد از تو
قصه ها تمام شدند
و شهرزاد خودکشی کرد !

 

"یدالله گودرزى"


+ با تشکر از خانم لیلا ریاحی برای ارسال شعر


زیبایی می تواند بی رحم باشد

سه شعر از خانم روشنک آرامش:

 

1)

تو را می شود جور عجیبی دوست داشت

آن‌قدر که در حافظه ی هیچ انسانی نگنجد

تو را می شود

آن‌قدر عمیق دوست داشت

که سنگی برای پیمودنش

هزار سال راه طی کند!

 

2)

زیبایی می تواند بی رحم باشد

درست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تو

وقتی عمیق می خندی!

 

3)

دل‌تنگم شو

به دیدنم بیا...

معلوم نیست این روز های عاشقی

تا کجا به تقویم وفادارند!

 

"روشنک آرامش"

 

از کتاب: اشک هایم دریا را خیس می کنند / انتشارات الف



+ بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، غرفه شماره 17، سالن ملل، نشر ادبی الف

 

تمام نام‌ها

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست...

 

"حسین منزوی"

 

از کتاب: ترمه و تغزل – برگزیده شعر حسین منزوی

انتشارات روزبهان / چاپ هشتم / بهار 94


دو شعر از خانم روشنک آرامش

1)

شلیک کن

آخرین گلوله ی هفت تیرت را

وسط پیشانی ام

میان ابروانم

زخم بر پیشانی می خواهم

داغ بر دلم زیاد است!

 

2)

آن قدر مرا به سینه ات بفشار 

که ضربان قلبم 

بر پوست تنت نقش ببندد

تا آیندگان از سنگواره ی سینه ی تو 

بدانند که

زنی تو را

بی وقفه عاشق بوده است!

 

"روشنک آرامش"

 

از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست / انتشارات کوله پشتی

 


به این سیاره تبعید شده ایم

به این سیاره تبعید شده ایم

کم کم

زمان را باور کردیم

ساعت ها

هر روز ما را به سر کار می برند

هر شب ما را می خوابانند

و هر سال ما را پیر می کنند

و ما

هنوز که هنوز است

در آسمان

سرگردان به دنبال ستاره ی خود می گردیم.

 

"محسن حسینخانى"

 

از کتاب "زمین گرفتگی" / نشر مایا / چاپ اول بهار 1395



+ آثار محسن حسینخانی  را در نمایشگاه کتاب تهران، شهر آفتاب، از سالن 1، راهرو 1، غرفه نشر اقلیما، و سالن 2، راهرو 7، غرفه نشر مایا می توانید تهیه فرمایید.

+ دیدار با محسن حسینخانی از 15 تا 23 اردیبهشت ماه،  غرفه انتشارات اقلیما و غرفه انتشارات مایا،

+(امروز چهارشنبه 15 اردیبهشت ، از ساعت 15 تا 19)


چشم های تو

برای صبح شدن

نه به خورشید نیاز است

نه خنده های باد؛

چشم هایت را که باز کنی،

موهایت که پریشان بشود،

زندگی

عاشقانه طلوع خواهد کرد...!

 

"مینا آقازاده"


چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان

چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان

چه خیالات دگر مست درآید به میان

 

گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند

وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان

 

هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند

همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان

 

سخنم مست شود از صفتی و صد بار

از زبانم به دلم آید و از دل به زبان

 

سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست

همه بر همدگر افتاده و در هم نگران

 

همه بر همدگر از بس که بمالند دهن

آن خیالات به هم درشکند او ز فغان

 

همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است

همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان

 

ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم

تا مفرح شود آن را که بود دیده جان

 

"مولانا"


تو آفتابی

تو آفتابی

هرصبح

می تابی برپنجره ی خیالم

و نورمی پاشی

روی سایه ی تنهایی ام

امروز را

عاشقانه بتاب رؤیای من!

 

"سارا قبادی"


در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

 

"خاقانی"


پُر از سنگینم!

دارم هِی نیامَدنت را خواب می‌کنم وُ

آمدنت را

خواب می‌بینم

داشتنت را بغل می‌کنم وُ

بوسیدنت را خیال می‌بینم

دارم  هِی با تو حرف می‌زنم

هِی با تو حرف زدن را،

گوش می‌کنم

هر روز  کنارِ تو راه می‌وم، قدم می‌زنم

خسته می‌شوم

کنارِ تو دراز می‌کشم می‌خوابم!

 

سلام خوبِ قشنگم

پاهایت درد نگیرد از سنگینی‌یِ سرم

آخر، سرم پُر از سنگین است

از دِق‌هایِ انتظار

از نیامدن‌ هایِ، هِی تو

از کجا رفته‌ای،

راهِ کدام جاده را گرفته‌ای

سنگین است،

 

بگذار سرم را از پایِ تو بردارم!

تمامِ دردهایی که کشیدی را دارد

تمامِ دلتنگی‌هایی که داشتی را

تمامِ اجبارِ رفتن وُ

بیهوده، رفتن را

سرم به اندازه‌یِ خیلی سنگین است

به‌قدرِ زیاد

می‌ترسم پایت درد بگیرد وُ

نتوانی برگردی

بیایی

وَ در آغوشَ‌م خواب روی!

 

بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم

سنگین است

خوابت درد می گیرد.

 

"افشین صالحی"


دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب ها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشمِ سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم.

 

" محمدرضا شفیعی کدکنی"


بهار تویی

بهار تویی
که هرشاخه ی ِشکسته ام
باتو هوس ِجوانه میکند

"نیلوفرثانی"

ازتو می‌نویسم

از تو می‌نویسم
موهایم
تشنه ی لمس دست های تو
از من می‌نویسی
نم چشم هایت
بی‌تاب بوسه های من
و این خود، شعری ست
به وسعت دوست داشتن.

 

"نیلوفر ثانی"