کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

سفرهای تنهایی

سفرهای تنهایی همیشه بهترند

کنارِ یک غریبه می‌‌نشینی

قهوه ات را می‌‌خوری

سرت را به پشتی‌ صندلی

تکیه میدهی‌ تا وقت بگذرد

به مقصد که رسیدی

کیف و بارانی ات را بر میداری

به غریبه ی کنارت

سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی

همین که زخمِ آخرین آغوش را

به تن‌ نمی‌کشی

همین که از دردِ خداحافظی

به خود نمی‌‌پیچی‌

همین که تلخی‌ یک بغض را

با خودت از شهری به شهری نمیبری

همین یعنی‌ سفرت سلامت...

 

"نیکی فیروزکوهی"


من رویا دارم

من رویا دارم

رویای من بوسه ای ست

وقتِ خواب

و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند

رویای من کوچک نیست

به اندازه تمام هستی بزرگ است

یک بوسه و یک چشم

چیز کمی نیست...

 

"مجدی معروف" / شاعر فلسطینی

(مترجم: بابک شاکر)


چه‌قدر تو را داشتن شیرین است

چه‌قدر تو به من می‌آیی

چه‌خوب من، بزرگ شده‌ام!

 

چه‌قدر تو را داشتن شیرین است

چه‌قدر شیرینی به چشم‌هایِ تو می‌خورد

شیرینی‌ای بیشتر از چای شیرین

حتا بیشتر از چای با قندهایِ یواشکی

‌کودکی‌هایِ خیلی

چه‌قدر تو به من می‌آیی

چه‌خوب من، بزرگ شده‌ام!

 

دارم کنارِ تو راه می روم،

دستت چه ناز، ظریف است

انگار می خواهد بوس کند،

بغل کند

آن‌قدر که آدم خجالتش بریزد وُ

شرمَ‌ش آب شود

صدایَ‌ش باز شود وُ

فریادش شروع به گفتنِ نامت کند!

به گفتنِ نامِ تو

قبلِ هر، دوسِ‌ت دارم

به گفتنِ نامِ تو

بعدِ هر دوستت دارم خیلی

چه‌قدر تو به من می‌آیی

چه خوب من، بزرگ شده‌ام!

 

چه کِیفِ خوبی دارد

کنارِ تو پاییز را ریختن

کنارِ تو برگ را نوشتن

کنارِ تو خوب بودن،

خوبی کردن

چه‌کیفِ خوبی دارد

کنارِ تو برف را، آدم برفی را

وَ بهار وُ هرچه خوب را،

دوست داشتن !

 

چه خوب بزرگ شده‌ایم

چه‌قدر به‌هم، می‌آییم!

 

دارم کنارِ تو خودم را خواب می‌بینم.

 

"افشین صالحی"


بی‌تو چه کنم!?

تو درخت تنومندی هستی

که شاخه‌هایت

در هر بهار

چلچله‌ها را به مهمانی فرا می‌خواند

بی‌ادعا و بی‌منت

و من بی‌ تو

ریشه‌ی خشکی هستم که

تمام خاک سرزمین مان را

از شمال تا جنوب

در جست‌وجوی قطره‌ای آب می‌پیماید

بگو بی‌تو چه کنم

مهربانم ...

 

"شهره روحبانی"


دو کلمه

دنبال دو کلمه می گشتم

دو کلمه

مانند پچ پچ دو برگ

در گوش هم

یا زمزمه ی دو لب

در جست و جوی یک بوسه

 

دنبال دو کلمه می گشتم

مانند دو گوشواره

که آویزه ی گوشـت کنم

 

کلمات صف کشیدند

دسته دسته

دستبند تو شدند

کلماتی که دستت را دوست می داشتند

 

تو چنگ زدی

از هم گسیختی

رشته ی کلمات را

در هم ریختی

فرو انداختی

هر یک را به گوشه ای.


دنبال یک کلمه می گردم

یک کلمه ی خاموش

مانند یک بوسه

که جمع کند همه ی کلمات را

روی لب های تو

 

"شهاب مقربین"

 

برگرفته از وبسایت شهاب مقربین


 

یک‌شب، به تو خواهم رسید

یک‌شب؛

به دست‌هایت خواهم رسید

از آن آغوش خواهم ساخت وُ

خود را،

در آغوشِ تو خواهم دید

یک‌شب،

به موهایت خواهم رسید

با آن تا خدا بالا خواهم رفت

تا لب‌هایت،

وَ از آن بوسه خواهم چید

 

به لب‌هایت خواهم رسید وُ بوسه خواهم چید وُ

لبخند خواهم دید!

 

یک‌شب،

به تو خواهم رسید

به شب‌ها

به‌ روزها

به خواب‌هایت

می‌دانم

می‌دانم

می‌دانم یک روز

دستم به تمامِ خوابت خواهد رسید!

 

"افشین صالحی"

از کتاب: کاش جایی بود، که نبود


سه شعر از خانم شراره مافی

مرا، دیوانه بخوان
وقتی می آیی!
کسالتِ ساعت را پاک کن!
به سیمِ آخر بزن؛
مثل سنتوری که چنگ می زند
به وقتِ دیدار!
*

یک رُز ، لای موهایم کاشتم
و دلتنگی هایم را

به دورترین رنج زاران بردم ،
فردا
شاید
یک فراموشیِ خفیف جوانه زد!
*

 تقریبا
همه کشورهایی که می شناسم
زخمِ جنگ به سینه دارند
همه جنگ ها؛
مدالِ مرگ!
تو اما؛
پلاک بی رقیب یک دفاع بمان . . .

"شراره مافی"

 

برگرفته از کتاب "دیروزِ یک بعد از ظهرِ کال" / نشر شانی / 1393


غمگینم! تا یادم نرفته بگویم، دوستت دارم!

خوبم!

خیلی خوب.

مگر می‌شود به فکر تو بود وُ خوب نبود

تو را خیال داشت وُ

بد بود

من خوبم قشگِ عزیز

 

راستی تا یادم نرفته بگویَ‌م،

دوستت دارم

نه مثل دیروز

نه مثل امروز

نه حتا مثلِ اولِ سطر وُ حالِ

حالا

نــــــــه!

الان،

تو را یک جورِ دیگر دوست دارم

بیشتر از هر جور.

 

غمگینم! :(

 

آخر امروز نگفتم،

نگفتم دوستت دارم

از خودم خجالت می‌کشم

از خودم فرار می‌کنم

که دیر کردم

که دیر گفتم وُ امروز رفت.

 

قشنگِ نازم،

می‌دانم هیچ بیراهه‌ای

به تو نمی رسد

می‌دانم تا تو خیلی راه است

خیلی!

تازه راه؛

خیلی راه باشد

شاید به تو برسد

تو که غریبه نیستی

علاقه‌جانِ منی

خواب ماندم

نه این که در خواب نگفته باشم‌ها...ا

نـــــ‌‌‍‍‌ه!

تازه یواشکی بوسَ‌ت هم کردم! (خجالت!)

 

گفتم شاید تو نشنیده باشی

نه نه ... دارم دروغ می‌گویم

می دانی،

اصلن کیف می‌کنم هِی بگویم سلام

هِی بگویَم دوستت دارم

هِی یواشکی ببینمت

دید بزنم

بوس کنم...

 

بخدا حتا همین سطر هم،

جوری دیگر

دوستت دارم

جورِ دیگر می‌گویم

سلام

علاقه‌یِ نازم

دوستت دارم

حالت چه‌گونه است؟

من،

به فکرِ تو

خوبم!

می‌بوسمت.

هرجا، هروقت

 

"افشین صالحی"

 

کاش لبت؛ لب خواب من بود!

موهایت را که می‌بندی

باد دلش می‌گیرد

چشمهایت را نمی‌بندی، خواب

 

وقتی می‌ایستی، زمین نمی‌چرخد

جهان بن‌بست می‌شود

وَ هیچ کس به کارش نمی‌رسد

راه رفتنَ‌ت،

بیراهه را راه می‌کند وُ

قدم زدنَ‌ت، پاییز را ناز

 

صدایت ساز را می‌رقصاند وُ

نگاه به لبانت،

بوسه را، مقدس می‌کند.

 

نگاهِ لبانت،

مرگ را زنده‌گی می‌دهد

تاریکی را خاموش می‌کند

وَ ظلمت را،

به نور تسلیم می‌کند

تفنگ را خاموش وُ

جنگ را تمام وُ

لوله هایِ توپ را

گلدانِ یاس می‌کند

 

کاش لبت؛

لبِ خواب من بود!

 

"افشین صالحی"


از کتاب: کاش جایی بود؛ که نبود / نشر مهر نوروز / چاپ اول 1394


 برگرفته از وبسایت افشین صالحی


پای دوست داشتنت ایستادم

زن بودم

پای دوست داشتنت ایستادم.

مرد نبودی

شکستم،

فرو ریختم

و سال‌هاست

که ایستاده مرده ام!

 

"سارا قبادی"


می خواستم پرنده باشی

می خواستم پرنده باشی

پر بکشی و

هرگز برنگردی.

حالا

سال هاست در من لانه کرده ای

شاخه هایم را شکسته ای

هر شب

خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و

هر روز

نوک می زنی به زندگی ام...

 

"روجا چمنکار"


غزل برای لبت

بپوش پنجره را ای برهنه! می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند!

غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند 

 

"زنده یاد حسین منزوی"

یک اتفاق خوب

... گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد. اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد. اتفاقی که حالت را خوب کند. حتا حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی. به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند. نمی دانی چه می خواهی! فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی .به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزار بار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی! آشفته و بی قرار هستی و باز هم نمی دانی که چه می خواهی!

من راز این بی قراری ات را می دانم. دلت یک دوست می خواهد. کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد. شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد! شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود!...

 

"شیما سبحانی"

(از مجموعه در دست چاپ "خیال بافی ها")

هر شب چو ماهتاب

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی

تا بشنوی نوای غزل‌های دلکشم.

 

"شهریار"

 

(شعر کامل در ادامه مطلب)

  

ادامه مطلب ...

دوباره ی بودا

در ملتقای الکل و دود

آنگونه مست بودم

که از تمام دنیا

تنها دلم هوای ترا کرده بود

می گفتم این عجیب است

اینقدر ناگهانی دل بستن

از من که بی تعارف دیریست

 زین خیل ور شکسته کسی را

در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!

تب کرده بود ساعت پاییزی ام

وقتی نسیم وسوسه ام می کرد

عطری زنانه در نفسش داشت

می گفتم این نسیم، بی تردید

اغشته با هوای تن توست

وین جذبه ای که راه مرا می زند

حسی به رنگ پیرهن توست.

 

آنگونه مست بودم

که می توانستم بی پروا

از خواب نیمه شب بیدارت کنم

تا راز ناگهان مرا

باران و مه بدانند

و می توانستم

در جوی های گل آلود وضو کنم

و زیر چتر بسته ی باران ساعت ها

رو سوی هر چه هست نماز بگذارم.

 

آری،

آنگونه مست بودم

که می توانستم

حتا به گزمگان

نام ترا بگویم

آرام و مهربان و صبور

از برگ های نیلوفر

شولای بی نیازی بر تن

با پلک های افتاده

پیشانی درخشان

و گونه های رنگ پریده

چونان به نیروانا

تانیثی از دوباره ی بوداـ

 

در ملتقای الکل و دود

باری

تصویر تو

همیشه ترین بود

بانوی شعر های مه آلود!

 

"حسین منزوی"


دلم، مسافر خواب آلود

دلم

مسافر خواب آلود

در آن اتاق خیال اندود

چو روح کهنه‌ء سرگردان

هنوز می پلکد حیران

به جست و جوی کسی شاید

که از کنار تو می آید.

 

"حسین منزوی"

 

از کتاب: ترمه و تغزل – برگزیده شعر حسین منزوی

انتشارات روزبهان / چاپ هشتم / بهار 94