از
کفش هایم بپرس
چقدر دنبالت گشته ام..
حالا دیگر
دهان باز کرده اند...!
"حسین غلامی خواه"
-----------------------------------------------
درباره شاعر:
حسین غلامی خواه، متولد 1 مهر 1370 ، استان ایلام، شهرستان دهلران
لیسانس زبان انگلیسی و معلم ابتدایی
وبلاگ شاعر:
صفحه اینستا گرام:
Hosseingholamikhah
صفحه فیس بوک:
حسین غلامی خواه
ﮐﺎﺭ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﭼﺸﻢ
ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ،
ﻧﮑﻨﺪ
ﺷﻬﺎﺑﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ
ﺗﻮ
ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ !
"ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺻﺎﻟﺤﯽ"
--------------------------------------------------
دفتر عشق:
بارها گفتم به تو
چشم ها برای نگاه است
اما تو هر روز
با آنها حادثه می آفرینی!
"ناشناس"
مردهای
خوب هرگز نصیب زن های خوب نمی شوند.
چرا که زن ها عاشق مردهای بد می شوند،
و با مردهای خوب درد و دل می کنند...!
"ویکتور هوگو"
ترجمه: سینا عباسی
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بندِ سر زلفِ نگاری بوده است!
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که در گردن یاری بوده است!
"خیام"
-----------------------------------------------------------
+ 28 اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد.
ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ،
ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﯼ
ﻭ
ﻣﻦ
ﭘَﺮﭘَﺮ
ﺯﺩﻡ ..
ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ
ﭘﺮﻧﺪﻩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩ.
"ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐﺒﯿﺎﻥ"
------------------------------------------------------------
یادداشت:
امروز چهارمین سال تولد "کوچه باغ شعر" است. کوچه باغی که دلبستگیام به آن روز به روز بیشتر شد تا به اینجا... و چقدر خرسندم و دلگرم به دوستان نازنینی که در این مدت و بواسطه همین کوچه باغ افتخار آشناییشون رو داشته و دارم و همراهانی که حضورشان همیشه دلگرمیست... . مهرتان روز افزون
فراموش کردن کسی که دوستش داری،
مثلِ به خاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیده ای ...
"برتولت برشت"
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
که آن درد به صد هزار درمان ندهم
"مولانا"
ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
ﺷﺒﯿﻪ
ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ
ﺍﺯ
ﺷﺎﺩﯼ
ﺩﺭ
ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪ
ﻣﯽ
ﭘﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ،
ﻭ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !
"ﻣﻬﺪﯼ ﺻﺎﺩﻗﯽ"
چون عُهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
"خیام"
سروده ای جدید از محسن حسینخانی:
خودم گفتم
تو با تمام زن ها فرق داری
خودم گفتم
گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند
اما تو هیچ وقت نفهمیدی
عشق برای من چه رنگیست!
روبه رویت بارها از باران های
مانده در گلویم گفتم
از خیال قبل ِ از آمدنت
که این همه شعر را
در پاکت دلم گذاشت.
صحبت ِ گلایه نیست عزیزکم!
اما فکر می کردم تنها کسی هستم
که قلبش اندازه ی مشت توست!
بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی!
امروز چیزی نمانده بود برای همیشه
قهر کند و بایستد!
این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم
دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود
تو به خودت نگیر!
قلب من انداره ی مشت توست
شکست هم فدای سرت!
"محسن حسینخانی"
------------------------------------------------------
به ترتیب از راست به چپ: محسن حسینخانی، رضا کاظمی و افشین صالحی در بیست و هشمین نمایشکاه کتاب، اردیبهشت 94.
ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍر ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ
ﻭ
ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍﺭِ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﺷﺒﯽ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ
ﺑﯽ
ﻗﺮﺍﺭِ ﺩﺭﺧﺸﺶَ ﺕ
ﻭ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﻘﻼﯼ ﺯﯾﺴﺘﻦ ...
"ﺍﻓﺸﯿﻦ ﺻﺎﻟﺤﯽ"
افشین صالحی، نمایشگاه بیست و هشتم، اردیبهشت 1394
شعری که به نام مولانا منتشر شد!!:
نه مرادم، نه مریدم
نه
کلامم، نه پیامم
نه
سلامم، نه علیکم
نه
سپیدم، نه سیاهم
نه
چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی
و
نه آنگونه که گفتند و شنیدی و تو دانی
نه سمایم، نه زمینم
نه
به زنجیر کسی بسته و
نه برده ی دینم
نه چنان چشمه آبم، نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه سفیرم، نه فرستاده پیرم
نه
به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه
جهنم، نه بهشتم
نه چنین بوده سرشتم
این
سخن را من از امروز نه گفتم و نه نوشتم ...
بلکه؛ از صبح ازل با قلم نور نوشتند:
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه
به های است و نه هو
نه
به این است و نه او
نه
به جام و نه سبو
گر به این نقطه رسیدی...
به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو نشنود این راز گهربار جهان:
آنچه
گفتند و سرودند
تو
آنی، خود تو جان جهانی
گر
نهانی و عیانی
تو
همانی، تو همانی ...
که همه عمر به دنبال خودت، نعره زنانی و ندانی
و ندانی و ندانی
که
تو آن نقطه ی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو نه یک جا، همه پایی تو ...
نه یک پا
همه
ای، با همه ای، بی همه ای، همهمه ای تو
تو
سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به
تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در
همه افلاک خدایی ...
نه
که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی، خود اویی
به
خود آ
تا به در خانه ی متروکهی هر عابد و زاهد
به گدایی ننشینی و
به
جز روشنی و شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و
گل
وصل بچینی
به خود آی ...
"علی حیدری"
از مجموعه "بوی نور" ، انتشارات پژوهه ، 2002
--------------------------------------------------
درباره شاعر: استاد علی حیدری / شاعر، خطاط و نقاش / متولد 1313 فارسان، چهارمحال و بختیاری / از سال 1357 به آمریکا مهاجرت کرده و مقیم لوس آنجلس است.
وبسایت شخصی علی حیدری http://aliheidari.com :
---------------------------------------------
پ.ن:
شعر متعلق به آقای علی حیدری است. مشخص نیست که چرا این شعر در وبلاگها و ایمیلها با نام مولانا جلال الدین محمد بلخی انتشار پیدا کرده است. اگر دقت کنید قالب شعر، شعر نو است و نمی تواند سروده مولانا باشد...
این شعر را به نام "فریدون حلمی" نیز منتشر کرده اند که طبق مستندات بدست آمده این نیز صحیح نمی باشد.
++ نسخه های دیگری از این شعر با کمی تغییرات منتشر شده است. نسخه فوق توسط خودم از روی تصویر اصل شعر تایپ شده که بنظرم شیواتر و از لحاظ ساختار محکم تر می باشد.
----------------------------------------------------
منابع مورد استفاده:
--------------------------------------------
مطالب مرتبط:
ﺑﮕﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻭﻗﺘﯽ
ﺷﺎﺩﯼ
ﺑﻪ ﺩُﻡِ ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮐﯽ ﺑﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭ
ﻏﻢ ﭼﻮﻥ ﺳﻨﮕﯽ
ﻣﺮﺍ
ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺷﯿﺐِ ﯾﮏ ﺩﺭﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﺪ!...
"ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺑﺮﻭﺳﺎﻥ"
--------------------------------------------------
+ این شعر زنده یاد بروسان رو خیلی دوست داشتم. انگار قصه اینروزهای خیلی از ما آدمهاست!...
---------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
ﻣﻦ،
ﺍﺯ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ "
ﻋﺠﯿﺐ
ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ!...
"ناشناس"
قایقت میشوم
بادبانم باش.
بگذار هرچه حرف
پشت سرمان میزنند مردم،
باد هوا شود
دورترمان کند...
"رضا کاظمی"
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
ﻭ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺎﺭ ﺭﻭﯼِ ﺳﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ !
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕِ ﺯﯾﺎﺩﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ ...
"ﻣﻬﺪﯼ
ﺷﺎﯾﺎﻥ"
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
لطفا هی نپرس
دلتنگی چه معنی دارد؟
دلتنگی معنی ندارد ...
درد دارد!
"ناشناس"
ملوانی شوریده،
خلبانی
سر به هوا،
شاعری
عاشق،
قصابی
دل رحم،
کارگری
ساده ...؛
آدم
های زیادی در من هستند
که
عاشق هیچ کدامشان نیستی!
"جلیل صفر بیگی"
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
ﮐﺴﯽ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ
ﻧﺘﻮﺍﻧﯽ
ﺑﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ...!
" ﮐﺎﺭﻝ
ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ"
از تاریکی می ترسم
مثل
چشمهایت
لطفاً
کمی بیشتر پلک بزن
از
تاریکی می ترسم
از
پیراهنش
وقتی
سیگارها پدرم را ترک کردند
ما
بر دوشش گرفتیم و خاک در آغوشش
از
تاریکی می ترسم
از
مداد معلم لای انگشتانم
از
رد باتوم بر گرده هایم
از
آژیر بمباران
وقتی
جن های زیرزمین را از یاد می بردم
از
تاریکی می ترسم
مثل
روزگارم ...
لطفاً
کمی بیشتر پلک بزن
"محسن خیابانی"
شعری جدید از محسن حسینخانی:
دلتنگی هایم برای تو
تمامی ندارد...
عزیزم!
آن روز که روسری گلدارت را
سرت کردی
فکر بی تابی پروانه ها نبودی!؟
---------------------------------------------------------------
پی نوشت:
دیدار با آقای حسینخانی در نمایشگاه کتاب:
18 تا 20 اردیبشهت - راهرو ۷ - غرفه ۲۴ - انتشارات اقلیما