کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نامه های مریم حیدرزاده / نامه دوم

زیبا سلام!

دیگر نه خط قهوه ای مانده که روی فنجان فال من و تو نیفتاده باشد و نه شعر حافظی که در جواب نیت بعدهایمان درنیامده باشد. هرکدام از خط ها و شعر ها چندین بار اقبالشان را آزموده اند و گاه دلخوش و گاه دیگر پریشانم کرده اند. ستاره ها هم که دیگر حرفشان را نزن، از تمامشان بیزارم! انگار زمانی که خورشید برای تولد آن ها نور پخش می کرد آن دو تا ستاره ی من و تو جایی پشت ساحل آسمان برای به دنیا نیامدن مشغول نذر و نیاز بودند. شاید هم آمده اند و مدت هاست رفته اند گل بچینند! این اردیبهشت هم که انگار فقط به فکر بهشتی هاست. انگار کسی بهشتش را دزدیده و جایی پشت آرزو های آنهایی که دنیا دستشان است پنهان کرده تا مبادا چشم ما به گوشه ای از جمال مبارکش بیفتد! تو هم که انگار کسی٬ چه می دانم، دستی نامرعی، کوک گیتار ِ اعصاب نازنینت را بر هم زده است و شاید هم دیگر این سیم برای نواختن ترانه هایت مناسب نیست که کمتر سراغ دست نوشته و نوشتنت می روی. آخر حالاها فقط چیز ها دل آدم ها را نمی زنند. مد شده که گاهی آدم ها کسانشان را هم عوض می کنند! بگذریم...

عصری که عشق را با الف بنویسند بهتر از این نمی شود. دقت کرده ای آدم ها دو دسته اند: یا نامه می دهند یا ادامه. آن ها که نامه می دهند مختصری عاشق ترند. آنها نامه می دهند و آن آدم های مقابل به آزارشان ادامه! مهم نیست اهل تمنا نبودم و نیستم نازنین من! محض رضای خدا یک بار به سبک آدم های خیلی عادی که همیشه برای جواب دادن به نامه از هرکس که باشد عزا می گیرند با حرص پاسخ نامه را بنویس. ببینم دنیای بی رویای فردا دست کیست؟ یا دست کم قرار هست به ما هم برسد یا نه؟! به فرض مثال که دیدار، داغ را تازه می کند اما اگر آن دیدار همیشه ی ارغوانی بعدها وقتی باشد که داغی نباشد چه؟ پاسخش را حتما برایم با سرخ بنویس نه مثل تبریک عیدت که حقیقتش آنقدر شخص ثالث ش پر رنگ بود که نفهمیدم مخاطبت منم یا دیگری... باشد دیگر از رسیدن و نرسیدن نمی نویسم هرجا دلم هوایش را کرد نقطه چین می گذارم یکی برای رسیدن و دو تا برای نرسیدن. آخر اگر رسیدن باشد یکی شدن است و نرسیدن یعنی آن دو تا هنوز دورند تا رسیدن. از حق نگذریم چه زود بروم های سوالی جایشان را به می روم امری دادند!

راستی بروم صفحه بعد؟ عکست خوب نگاهم می کند. عکس روز های اولت٬ اجازه داد٬ تو که اهل این روز هایی. نمی دانم شاید دلت اهل شکایت نیست. دیگر نه حرف از مشغول بودن می زنم٬ نه آمدن و نه ماندن. یک نتیجه ی شبانگاهی به من آموخت که اگر کسی٬ فکری٬ دلی٬ یا حتی شماره ای٬ بخواهد مشغول کسی باشد شب و روز و ماه و خورشید نمی شناسد. اگر کسی دلتنگ دیگری باشد آمدن و دیدنش اندک لرزشی در نقطه ای از دل عاشقش می اندازد و اگر اهل ماندن باشد نیاز به سفارش نیست.

خلاصه که خلاصه اش کنم، این بار از اون دفعه هایی بود که هیچ بهانه ای نبود برای نوشتن٬ یاد تفاهم نقره ای مان بر سر قانع کننده ترین دلیل عالم افتادم. این بار فقط دلم خواست٬ خواست تا بی بهانه بنویسم و من هم نوشتم و حالا چون تقریبا تمام چیزهایی که دلم، دلش می خواست بدانی را گفت و من تجربه کردم و برایت نوشتم دیگر حرفی نیست. جز اینکه: چشمای روشنت یه کم کاشکی هوای منو داشت... فقط همین.

کسی که دست خودش نیست، اما اگر نخواهد هم٬ همیشه به تو فکر می کند.

 

"مریم حیدرزاده"

از کتاب: نامه هایی که پاره کردم / نامه دوم

نظرات 2 + ارسال نظر
Aseman دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:20 ب.ظ http://mosaferejade.blogfa.com

خیلی‌قشنگ بود ممنون ...
خسته نباشید

اگر تنهایی دندان دربیاورد....... دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:26 ق.ظ http://mahtiti1393.blogfa.com

این قسمتشو بیشتر دوست داشتم :

یک نتیجه ی شبانگاهی به من آموخت که اگر کسی٬ فکری٬ دلی٬ یا حتی شماره ای٬ بخواهد مشغول کسی باشد شب و روز و ماه و خورشید نمی شناسد. اگر کسی دلتنگ دیگری باشد آمدن و دیدنش اندک لرزشی در نقطه ای از دل عاشقش می اندازد و اگر اهل ماندن باشد نیاز به سفارش نیست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد