بهانه ی دیدارت اگر در میان نباشد.
جهان به تصادفی زاده شده
به تصادفی خواهد مُرد
و من رها شده در بادها
به بال تو پیوند خورده ام.
نجاتم بده!
فرشته کودک خوش گمانی بودم
در پی سیمرغی بی نشان
که نشانی خانه ام را گم کردم.
ارابه ران دیر رسیده ای
که چرخ رانه اش
از برف تُرد بهار است.
نجاتم بده، آفتاب من!
که پیشاپیشم راه می روی
و تقدیر مرا می پاشی
دستم را بگیر
تا چون سایه، کنارت
لنگان لنگان
به خانهء اولم بر گردم.
"محمد شمس لنگرودی"
از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار)
مجموعه: ملاح خیابان ها
درودها
** ترانه بانو مرضیه **
مِی زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده ی رهگذرم
از خود نبوَد خبرم
ای فتنه گرم
شب ها سر کوی تو
آشفته چو موی تو
می آیم تا جویم
خانه به خانه
مگر از تو نشانه
میخانه به میخانه
پیمانه به پیمانه
راه تو می پویم
این می و مستی
بوَد بی تو بهانه
می سوزم، شب ها با شمع رخ تو با سوز نهان
می سازم، با این آتش دل خود با کاهش جان
تشنه ای به راه سرابم
به لب رسیده جان چو حبابم
مستم و خرابم
فارغ از غمم چه نشستی
چرا دل مرا بشکستی
همچو من تو مستی
مست از باده یا از آن نگه
بر تو عاشقم یا بر روی مه
من بر تو عاشقم
بر تو عاشقم
قلب من نشد
شاد از عشق تو
داد از عشق تو
مِی زده شب چو ز میکده باز آیم
بر سر کوی تو من به نیاز آیم
دلداده ی رهگذرم
از خود نبوَد خبرم
ای فتنه گرم.../