کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

من با تو باشم

من‌ با تو باشم‌ُ تو با من‌

امّا با هم‌ نباشیم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

خانه‌یی،‌ من‌ُ تو را در برگیرد
وَ در کهکشانی‌ جای‌ نگیریم‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

قلب‌ِ من‌ اتاقی‌ با دیوارهای‌ عایق‌ِ صدا باشد
وَ تو آن‌ را به‌ چشم‌ ندیده‌ باشی‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

جست‌ُ جو کردن‌ِ تو در تنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ صدای‌ تو در سخنت‌،
جست‌ُ جو کردن‌ِ نبض‌ تو در دستانت‌،
جدایی‌ این‌ است‌!

"غاده السمان"

هنوز

فردا باید بروم
تکلیف بوسه هایم را روشن کنم
بروم و عطرهای جامانده روی پیراهنش،
شاخه گل خشک شده اولین دیدار
و رد انگشتانش بر شقیقه ام را
به باد گرم شهریور بسپارم
و برگردم

تا فردا راهی نیست
فقط چند ساعت،
که با آرام بخش می گذرانم
کابوس های سور رئال
یا رویا های احمقانه می بینم

فردا باید بروم که تمامش کنم....
ولی از غروب در این فکرم که چه بپوشم،
چه عطری بزنم که او دوست داشته باشد
*
احمق، من هنوز دوستت دارم!
برای فردا فکری بکن...

"نیلوفر لاری پور"

 

از کتاب: اگر تا هفت بشماری...

 

هنگام که گریه می دهد ساز

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی است هر چه تنهاست
مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.

 

"نیما یوشیج"


+ با تشکر از خانم سارا

-----------------------------------------------------------


 

+ دانلود این ترانه با دکلمه احمد رضا احمدی و آواز زنده یاد محمد نوری

زندگی

...

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند


زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم

 

"کیوان شاهبداغی"

 

(شعر کامل در ادامه مطلب)

  
ادامه مطلب ...

نشد به مهربانی ات شک کنم

نشد به مهربانی ات شک کنم

نشد رسما برایت بمیرم
نشد دل آزرده شوی
از غروب ستاره ای دور و
تقصیر ها را من به گردن بگیرم
نشد در سایه ات پناه بگیرم از این همه سرما
نشد از این همه شب
خاطره ای بسازیم
بی خیال آرزوی صبح فردا ...نشد.

 

"مریم نوابی نژاد"


از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر ...

 

برگرفته از وبلاگ:

http://shem.blogfa.com

دعوت زیبا

کاش می دانستی 

بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت 

من چه حالی بودم 

خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید 

پلک دل، باز پرید 

من سراسیمه، به دل بانگ زدم 

آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز 

جامه ی تنگ درآر 

و سراپا به سپیدی تو درآ 

...

آه 

کاش می دانستی 

بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت 

من چه حالی دارم 

پلک دل باز پرید 

خواب را دریابم 

من به میهمانی دیدار تو، می اندیشم... 

 

"کیوان شاهبداغی"

 

 (متن کامل شعر در ادامه مطلب)

  

ادامه مطلب ...

کوه

لازم نیست آدم از کوهی بالا رود تا بفهمد بلند است.

 

"پائولو کوئیلو"

 

اولین و آخرین

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مائیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه
ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین.

 

"حسین پناهی"

دروغ

بگو راه را گم کرده بودم

بگو ساعتم خواب مانده بود
اصلا بگو به مترو ساعت هفت نرسیدم
برای شتابی که نداشتی
بهانه ای جور کن
جهان
با دروغ تو
زیبا می شود...

"
مریم نوابی نژاد"

---------------------------------------------------------



درباره شاعر:

مریم نوابی نژاد کارشناس سوژه یاب ویژه برنامه "ماه عسل"

کتاب‌های چاپ شده:

یک جنگل مداد حرف داشتم اگر... / نشر مروارید / 1392

شهامت

شهامت می‌خواهد

دوست داشتن کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد...

"ویسلاوا شیمبورسکا"

 ---------------------------------------------------



درباره شاعر:

خانم ویسلاوا شیمبورسکا، 1923-2012 ، شاعر اهل لهستان و برنده جایزه نوبل ادبی سال 1996 بوده است.



در سینه من پیامبری ست

رودخانه ها

به یادم می آورند
که
انشعاب دریا
بر تن برهنه زمین
یعنی چه
آن وقت
اگر روزی
من هم جاری شدم
تمام انشعاب تو را به جان خریده ام

روزی که
دلم برای کوه ها بسوزد
روزی که
دریا هم
به خاطر دلش
سر بالا می رود
کتیبه ها خیال می بافند برای خود
انگار تمام دنیا
کف دست های آنهاست
نمی دانند
در سینه ی من
پیامبری ست
که چشمان تو را قبله می کند
که تمام دنیا را
در انعکاس نگاه تو گم می کند


"پیامبری که هر شب از یک بوسه می میرد و هر صبح"...


"آنتوان دوسنت اگزوپری"

سخت است...

سخت است!

فراموش کردن کسی که با او

همه چیز

و همه کس را

فراموش می کردم.

 

" ایلهان برک "

از دورها می آیی

از دورها

دورها می آیی

و فقط

یک چیز

یک چیز کوچک

در زندگی من جابجا می شود

این که دیگر بدون تو

در هیچ کجا نیستم!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

ساده می گویم

ساده می گویم

دوستت دارم

بی آن که هراس داشته باشم از نگاه های گریزانت

ساده می گویم

دوستت دارم

بی آن که دلم بلرزد از انبوه سکوتت!

ساده می گویم

دوستت دارم

تو ...

دوستم نداشتی هم، نداشته باش

من ...

به آن اندازه ای که تو باید دوستم می داشتی و نداشتی، دوستت دارم 

ساده می گویم :

دوستت دارم ...

 

"از: ناشناس"

به دنبال نشانه‌ها برو…

تنها یک چیز است که برآورده شدن رویایی را ناممکن می سازد و آن، ترس از شکست است.
هرگز از رویاهایت صرف نظر نکن، به دنبال نشانه‌ها برو…

"پائولو کوئیلو"

وقتی دلم درگیر تو ست

وقتی دلم درگیر تو ست

آن قدر زیبا می شوم

که گل ها از خجالت

خیس ِ شبنم می شوند

وقتی دلم درگیر تو ست

آن قَدَر می خواهمت... می خواهمت

که نمی گذارم

دنیا به آخر برسد

وقتی دلم درگیر تو ست

من از خدا پُر می شوم

مثل اینکه

برای دوست داشتن ات

هیچ وقت قرار نبوده است بمیرم

وقتی دلم درگیر تو ست

چهار فصل، گل سرخ می شوم

پُر می شوم از کاج ها

یک سبز ِ ممتد می شوم

وقتی دلم در گیر تو ست 

پر می شوم

از دختران گل فروش

که با کفش های پر از باران

و دست های خیس ِ عطر تو

بهار را در شهر 

دست فروشی می کنند

وقتی دلم درگیر توست...

و من خدایا چه قدر دوستت دارم

آه یک جور دیگر می شوم !

 

"پرویز صادقی"

 

برگرفته از وبلاگ:

http://dokhtareroyaei.blogfa.com/

باران بهاری

من این باران های تند بهاری را دوست دارم

همین باران ها که مثل تو
سرزده و یکهو می آیند
مرا به جرعه ای لطافت میهمان می کنند
من این بارش بی امان را دوست دارم
درست همین باران را
که بوی دست های تو را می دهد
من بوسه های عاشق آسمان و زمین را دوست دارم
آب‌تنی بی پروای گل ها
در حوضچه ی آبی آسمان را
من زیر باران عاشق تر می شوم
و خوب می دانم
هنوز و همیشه تو را دوست دارم.

 

"به قلم خانم ماریا"

 

وبلاگ: http://bahar-sabz.mihanblog.com

حسرت...

کسی چه می داند

من امروز چند بار فرو ریختم

چند بار دلتنگ شدم

از دیدن کسی که

فقط پیراهنش شبیه تو بود!

 

گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه

دیوانه کننده ترین حس دنیاست!

 

"ژوآن هریس"

دست هایت را دوست دارم

دست هایت را دوست دارم
وقتی مرا
میهمان پرهیاهوی گنجشک های باغچه می کنی
و چتر سبز همیشگی روزهایم می شوی
با تو
به نبض زمین نزدیکم
دامنم پراز پیله های شوق است، که روزی پروانه می شوند
خوب می دانم
بی نگاهت نمی گذرد
این روزهای بغض کرده پی درپی
بیا مرا ترانه کن میان لب هایت
بساز خانه ای کنار دلت
بی سقف
بی دیوار
این دل آنقدر بی قرار دل بی قرار توست
که آرام نمی شود
این بار که آمدی دلم را بردار و با خودت ببر
بگذار آفتاب از آسمان تو طلوع کند
بهار، زمین را بی تو دوست ندارد.


"به قلم: خانم مهتاب"

 

وبلاگ: http://bahaneh-man.blogfa.com/

به تماشای خود نشسته ام

به تماشای خود نشسته ام

به تماشای آن ناف مهری که مرا خون داد

تا به زندگی

به کودکی

به بودن

هستی و عشق

به شادی،

گریه و بغض وصلم کند

من وصل شدم

بالیدم و پر کشیدم تا قهقهه ها

تا رهایی بادکنک ها و شور لحظه ها

تا شمردن پنج‌تایی دوستت دارم ها

تا گستاخی های کودکانه و آغوش گرم مادرانه

تا دغدغه های بودن و شدن

آن گونه که عشق می خواهد و می خواست

به تماشا نشسته ام آن جنین را

آن که بالید

و از بند رهانیده شد

آن که وصل شد تا خود بودن و شدن

آن که هست

آبستنی از تمامی دردها

آن که «سلولهای مرده اش» را به تماشا نشسته

آن که می خواهد

دوباره متولد کند

بودن و

خواستن و

آغازیدن را.

 

"تمنا عباسی"

 

از کتاب: سرزمین بی سایه / نشر نگیما / چاپ اول، خرداد ماه 1389 / صفحه 34