مرهمِ دردِ خیره شدنهات
نه حرفهای من بود
نه دستانم
نیست در من، جعبهی کوچکی
که الفبایی بر آن
شکلِ خیره شدنِ تو را به خود گرفته باشد
هر خیره شدنت، تیلهای را از کودکیام، کَم
وَ کوهی را از سوز خالی میکند
دهانم، دهانهی آتشفشان
تنم، حالتِ ناشناختهای از سوختگی
چه ناشیانه میمیریم،
تو در خیره شدنهای هر روز
من در آغوشِ سکوتِ شبها
"سید محمد مرکبیان"
شهریور 1392