گنجشکان در دست های ما
دانه می خوردند؟
و موهایت
در رودخانه های جهان می ریخت...
و موهایت
مسیر بادها را مشخص می کرد...
و موهایت
بادها را دیوانه می کرد...
یادت هست
در باران رقصیده بودیم؟
یادت هست؟
حیف،
حیف که یادت نیست!
"محمدرضا مختار"
برگرفته از وبلاگ "محبتستان"
------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
این روزها
تشنه ی شنیدنم مدام ...!
بعضی صدا ها را می نوشم انگار
مثل صدای باران
مثل صدای دریا
و صدای تو ...
که ماورای تمام پژواک های زمینی ست !
"منبع: نت"
----------------------------------------------------
+ حس نوشتن نیست و حتی حس خواندن! ببخشید اگر کمرنگم اینروزها. سر نمیزنم به دوستان و کامنتها بی پاسخ موندن.
جالب وزیبا
حس نوشتن نیست و حتی حس خواندن!
....
این روزها
تشنه ی شنیدنم مدام !...
دفتر عشق هم تکراری ست اما گویای حال و هوای شماست انگار.
امیدوارم مشکل یا ناراحتی نداشته باشید.
ممنون
امروز دارم کامنتها رو میخونم، تایید میکنم و سر میزنم به دوستان
و این یعنی اینکه حالم بهتره :)
ممنون سمانه عزیز
حق با شماست. دفتر عشق تکراریه! 6 تیر هم همین دفتر عشقم بود!
رقص در باران
چه ایده ی خوبی
مشکلات
اسمان دلگیر و شب و دلگیر و من دلگیرتر
ماه غمگین است و این دل از همه غمگینتر
سینه ام انبار غم ها شده است
بغض ها توی گلو پر شده است
در پـی حـل تـمـام مــشــکـلات
ذهن و افکارم هـمـه پرشـده است
مشـکـلات من یـکـی دوتُا نیست
حل بیش از دو دگر اسان نیست
صف به صف لشکر به لشکر سوی من می آیند
ایـن هـمـه مشـکـل بـرای حـل شـدن مـی آینـد
این یکی را حل کنی در دومی خواهی ماند
گرچه میدانم که در حل همان خواهی ماند
در هـمـان مسـئله ی اول عشـق
درگیر شوی و فارق از دامن عشق
عشـق خود مسـأله ایسـت بی پایان
هرکه درگیر شود مسأله اش بی پایان
گر کسی گفت که این مسأله اش حل شده است
بایدش گفـت که حل نه، بلکه غرقـش شـده اسـت
زندگـی سلسله ی سختی هاست
رشته کوهی پر ز شیب و قلُه هاست
هر کسـی را قصد فتح قله است
صبر و طاعت از برایش لازم است
صـبـر در بـرابـر ریـزش ها
لازمش آید همی سازش ها
گــر نـبـاشـد صـبـر او حـتـمـا فرو خواهد ریخت
مثل برجی بی اساس است او فرو خواهد ریخت
پایه ی دوم که باشد طاعت پروردگار
رهـنـمـا و رهـبـر و قـانـون گـذار
گر نباشد طاعت او زندگی بی فایده است
چون هدف بی یاد او بی فایـده اسـت
هرچه را خواهی از او درخواست کن
نه کـمـی،بلکه زیـاد درخواسـت کن
مطمئن باش جوابت را مدام خواهد داد
هر چه رامیطلبیی با کرمش خواهد داد
خسته نشود هر چه که خواهی دهدت
تو زرنگ باشو نشو خسته که او میدهدت
پس برای حل هر مشگل روم پیش خدا
مسئلت جویم از او که هست مجیب هر دعا
من یـقیـن دارم که در اســـــــرع وقــــــــت
حل شود این مشکلات در همه جا در همه وقت
شاعر:م.ح.ا
وبلاگتان وبلاگیست بسی گلستان شعر[گل]
ساده باش ؛
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را !
ساده زندگی کن ؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی !
ساده لبخند بزن ؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی !
ساده بازگرد ؛
اما هرگز برنگرد به دنیای او که به زخم زدنت عادت کرده (حتی اگر شاهرگ حیاتت را در دستانش یافتی)
و
به یاد داشته باش :
هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد ...
"گاهی خودت را زندگی کن"
ساقیا برخیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ارزق فام را
.
.
.
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
واااااااااااااااااااااااااای ممنونم
انقده خوشحال شدم فهمیدم شمایید که سر زدید بهم
تورو خدا هر روز اپ کنین
من میام و دست خالی برمیگردم دیوونه میشم-مست شعراتونم-خصوصا کامران رسول زاده و رسول یونان عشقن
«به مرد کوری بگویید آزاد هستی، دری را که از دنیای خارج جدایش میکند باز کنید، بار دیگر به او میگوییم آزادی، برو، و او نمیرود، همانجا وسط جاده با سایر همراهانش ایستاده، میترسند، نمیدانند کجا بروند، واقعیت اینست که زندگی در یک هزارتوی منطقی، که توصیف تیمارستان است، قابل قیاس نیست با قدم بیرون گذاشتن از آن بدون مدد یک دست راهنما یا قلادهٔ یک سگ راهنما برای ورود به هزارتوی شهری آشوب زده که حافظه نیز در آن به هیچ دردی نمیخورد، چون حافظه قادر است یادآور تصاویر محلهها شود، نه راههای رسیدن به آنها.»
کوری - ژوزه ساراماگو
خیلی زیبا بود...مخصوصا اخرش" حیف که یادت نیست!"
======================
وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال
خوشی داشت،
چه حوصــله ای !
این مـوهــا، این چشم هــا ....
خودت می فهمــی؟
من همه این ها را دوست دارم.....
(عباس معروفی)
سلام
صبح گرم و نفس گیر تابستانی شما بخیر باشه
جَهنــــَـمی بـپــــا میـــکنـد
دِلـــــَـم
وَقـــــتی
شــــِـــعری بیــــــایَد و
تــــو
میــــــانِ آن نَبــــاشــــی
بـا بـوی شعــــر ِ مـن
بنشینـی کنـــار ِ دریـای مـن و
قــلاب بیـانــــدازی تـوی رگ هـای مـن
گـریـــه کنـــم بـا شـانــه هـای تــو و
بلــرزی بـا چشــم هـای مـن
همیـن کــــه لـب هـای مـن
پنــاه بیــاورنـــد بـه قــلاب ِ تــو
زمستـــان بـریــــزد تـوی رگ هـای مـن و
اوّلیـن بـرف
ببـــارد
آرام
از ســرانگشتــــان ِ تــو
بـر جنـــوب ِ کـوچـــک ِ مـن...
"روجــــا چمنـــکار"
آه
هنوز هم
می شود عطر گیسوی تو را
در تمام طبیعت وجود
بر برکه ی بی ماه زندگی
در لابه لای برگهای نارون خیال
یا که به واقعیتِ بود ، جاری دید
ای ماه رخسارِ من
سحرِ گیسویت
هنوز هم، ز اعجازِ توست
در اوجِ کوتاهی زندگی
به هیچ علت...
برعشق ناپیدانبایدگمان نبودن ببری !
تاتورادارم به یاد
بازهم ازعشق توخواهم نوشت ،خواهم زد فریاد دل
شایدروزی
این مردمان نیز
بگویند که می شود بی شراب
مدهوش بود و ماند
با عشق کسی
آه ..
میشود باز آیی...
باران کـه میبـارد......
دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....
راه می افـتم ...
بـدون چـتـر ...
من بـغض می کنـم ...
آسمـان گـریـه ..
کاش چیزی میخواستی مطلقآ نایاب !
که من "به خاطر تو"
آن را به دنیای یافته ها می آوردم . .
دلت همیشه آبی
قلمت همیشه مانا
و اندیشه ات همیشه سبز
نگاه ما به قلم تو گرم است...
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم
خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟
چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟
خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی
منم
دل و دماغ هیچی ندارم
و موهایت ...
زیبا بود ممنون !
دلتنگی
لحظه ای رهایم نمی کند
فقط از رنگی به رنگ دیگر در می آید
گاهی از آبی چشمانت
به سرخی لب هایت
و گاهی از سیاهی موهایت
به تیرگی بختم
چشم در راهی که آخرین باربرای همیشه بدون
خداحافظی در آن پای گذاشتی ورفتی،دوخته بودم.جاده ای
که آغازش من بودم و پایانش خورشید ارغوانی رنگ.جاده ای که خط
وسطآن جای پای طلایی تو بود.امروز که به آن جاده و خورشیدمی نگرم
،دیروز به یادم می آید.دیروزی که زمزمه کوچ سردادی ورفتی...
من این رفتنت را هرگز فراموش نخواهم کرد،چرا که مرا
تنها در میان غم و تاریکی وسختی رها کردی و رفتی.../