به انگشتهایت
وقتی موهایت را مرتب میکنند
حسودم،
به چشمهایت
وقتی تو را در آینه میبینند
و حسودم،
به زنی که رد شدن از لنزهای رنگیاش
رنگ پیراهنت را عوض میکند
چه کار کنم؟
من زنِ روشنفکری نیستم
انسانی غارنشینم،
که قلبم هنوز در سرم میتپد؛
- که بادی که پنجرههای خانهام را به هم میکوبد،
روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟
و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم میآورد،
روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -
حسودم
و هی میترسم از تو
از خودم
از او
میترسم و هی شمارهات را میگیرم
و صدای زنی ناشناس
که شاید عطر تو از گلهای پیراهنش میچکد
که شاید بوی تو از انگشتانش میچکد
که شاید حروف نام تو از لبانش میچکد
هر لحظه از دسترسم دورترت میکند
تو دور میشوی
من
فرو
میروم در غار تنهاییام
کنار وهمِ خفاشی که این روزها
دنیایم را وارونه کردهست
"لیلا کردبچه"
واژه واژه
سطـــر سطــر
صفحـــه صفـــحه
فصل فصـــل
گیـــــسوان من سفید میـــشوند
همچنانکه سطر سطــر
صفــــحه های دفتـــرم سیاه میــــشوند !
خواستی که با تمــــام حوصله ،
تارهــــای روشن و سفید را ...
رشتــــه رشته بشمری !
گفتمت که دستــــهای مهربانی ات
در ابتـــــدای راه خسته میشوند ...
گفتــــمت که راه دیگری انتخاب کن :
دفـــــــتر مرا ورق بزن !
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطــــر
شعــــــرهای دفتر مــــــرا
مو به مــــــو حساب کن !
قیصر امین پور
عالی بود... احساس یه زنُ خوب توصیف کرده !
حسادت عجیبی که هممون داریم ...
بسیار زیبا...
فقط یک زن میتونه حرف این شعرو واقعا درک کنه...
این حسادت مختص خانوم هاست...
واقعا زیباست!
مرسی
زیبا بود
این شعر محشره.خیلی خوشم اومد.ممنونم
تو در هوای تمام شعرهایم
جا مانده ای!
خودت را که میگیری از بیت هایم،
هوای جملاتم ابری میشود…
با من بمان، تا پاییز شعرهایم
با تو اردیبهشت شود…