شب است و دلتنگ توام ...
باید منتظر صبح بمانم
صبح شود برای ابرها تعریف خواهم کرد
دیشب بر من چه گذشت
راستی تو این را هم نمی دانی
ابرهای اینجا برای سازهای ناهماهنگ دل من می رقصند
من از خود فارغ می شوم
نگاه می کنم... نگاه می کنم
آرزو های تکراری
ای کاش بر روی آنها خانه ایی داشتم
از آن به تو نگاه می کردم و تنها به تو
تنها به تو ...
"شاعر: ناشناس"
سلام.وبلاگتون بسیار زیباست.این شعر زیبا هم تقدیم به شما:
ققنوس از خاکسترش سر بر نخواهد داشت
پروانه وقتی سوخت خاکستر نخواهد داشت
افسانه می سازند و باور می کنیم اما
غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت
چشمان ِ باران خورده می دانند پاییزم
از شام گیسوی تو یلداتر نخواهد داشت
این مزرعــه بـی باغبان و بی مترسک هم
سرزنده می ماند،فقط مادر نخواهد داشت
مرداب حسرت رنگ نیلوفر نخواهد دید
مرداب حسرت عطر نیلوفر نخواهد داشت
این قصه هم روزی به پایان می رسد اما
دیگر کلاغ قصه بال و پر نخواهد داشت
چشمی که از شوق تماشای تو می بارید
دیگـر تو را دیگر تو را دیگـر...نخواهد داشت
( زینب احمدی )
وبلاگتون خیلی قشنگه موفق باشین
گاه این نازک دلم، یاد رویت می کند
گاه با دیدار گل، یاد بویت می کند
گاه با دلواپسی، در کنار پنجره
از هزاران قاصدک، پرس و جویت می کند