...
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
"احمد شاملو"
دفتر: آیدا، درخت خنجر و خاطره / گزیدهای از شبانه 2
-----------------------------------------------------------------------
شعر کامل "شبانه 2" را در ادامه مطلب بخوانید
دوستش می دارم
چرا که می شناسمش،
به دوستی و یگانگی
- شهر
همه بیگانگی و عداوت است-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیاش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده می شود،
و طراوت شمعدانی ها
در پاشویه حوض
***
چشمه ای،
پروانه ای، و گلی کوچک
از شادی
سر شارش می کند
و یأس معصو مانه
از اندوهی
گران بارش:
این که بامداد او، دیری است
تا شعری نسروده است
چندان که بگویم
«امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود
چنان چون سنگی
که به
دریاچه ای
و بودا
که به نیروانا
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد
اگر بگویم که سعادت
حادثه ای است بر اساس اشتباهی؛
اندوه سراپایش را در بر می گیرد
چنان چون دریاچه ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار
نیست
بر چهره زندگانی من
که بر آن هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
آیدا !
لبخند آمرزشی است
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
"احمد شاملو / آیدا، درخت خنجر و خاطره / شبانه 2"
بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند ،
چون من که آفریدهام از عشق
جهانی برای تو !
حسین پناهی
=============
بینظیره آقا نیما...نه؟
...
زیبا بود. ممنون.