کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو
خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پردهٔ لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش در بزم فروزندهٔ تو
خندهٔ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خندهٔ تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازندهٔ تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من ... ولوله برپا می کرد
کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا می دیدم
خیره بر جلوهٔ زیبایی خویش
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشهٔ زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخهٔ سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایهٔ عمر
شعلهٔ راز مرا می دیدی
"فروغ فرخزاد"
-------------------------------------------------
۸ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵، فقط ۳۲ سال!!
پنج شنبه 8 دی، تولد فروغ فرخزاد بود. *تولدت مبارک فروغ*
ایاچند سال دیگه دوباره ۸ دی چنین عجوبه ای متولد میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
خوبید؟
شعر خیلی قشنگی بود
به روزم و منتظر حضورتون
...........................................
دامن مکش از من که تحمل به غمت نیست
سخت است خدایا غم دلدار کشیدن
فعلا
[گل][گل][بدرود]
خمی که ابروی تو درکمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
( لسان الغیب )
تولدش مبارک...
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
گرامی باد همه ی اهل دل
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکر فروش که عمرش درازباد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خارا
غرورحسنت اجازت مگر ندادای ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
سلام نیمایی تولد فروغ مبارک...یروزی عاشق شعراش بودم...
و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش...
سلام. من انهتنها این شعر بلکه خیلی از شعرهاشو حفظم.
مثه من دی ماهی بود.
....................
تو نمیدانستی که من
در آروزی بودنت در زندگی ات....مردم/
میرقصم در آغوشت عزیزمن ...آخرین رقص مرا ببین...
عاشق این فروغ جونم من :x
تولدش خعلی مبارک:)
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل " آری" و " نه" به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند "
"یاد من تو را فراموش "
خوشی هایم را،
پیچیده در بقچه ی زربفت خاطرات
در صندوقچه ی دل پنهان می کنم
قفل سکوت بر لب می زنم
با هزار جوش فراموشی
تا مبادا،
یاد تو را از ذهنم بیرون کند
خنجر هجران وفراقت
ثانیه ثانیه برقلب بیمارم فرود می آید
وباز ،
به عشق تو زنده می شود
نه !
دیگر طاقتی نمانده
یادمن ؛ تو را فراموش ....
سرم را بالا می گیرم
وبا افتخار می گویم:
ای باورهای پوشالی !
ای زخم زبان های زهرآگین این ذهن پریشان !
ای دُمل های چرکین بی کسی !
خنجر توطئه را غلاف کنید..
" نیمه ی گمشده ام را یافتم "