نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ئی
دل بسته بودم.
***
شکوهی در جانم تنوره می کشد
گوئی از پاک ترین هوای کوهستان
لبالب
قدحی در کشیده ام.
در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصی میکنم-
دیوانه
به تماشای من بیا!
"احمد شاملو"
دفتر: از مجموعه آیدا در آینه / وصل
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
گستاخی خیالم را ببخش
که حتی
لحظه ای ...
یادت را رها نمیکند... !
"ناشناس"
گفتی کہدلدارتشوم شمعشب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ترسمکہ بیدارت کنم
لطفا این توضیح به شعر اضافه کنید که نوشته پایین شعر از شاملو نیست
گستاخی خیالم را بپذیر....
در ریزه کاری ها بیشتر دقت بفرمایید
بله درسته.
کلمه "ناشناس" به ذیل دفتر عشق اضافه شد.
سپاس
باغبان همچو نسیم ز در خویش مران
کاب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بیکردان کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
برای این که بگویی : سلام ،
باید که دلی مهیا وزلال و درست داشت
برای آن که بگویی : بیایید برای دمی و درنگی با هم باشیم ،
باید که سینه ای صاف و دستی پاک وروحی آبی داشت
برای آن که بگویی :دوست بداریم ودوستی کنیم ،
باید که خود دوست ،
باید که خود عشق شد .
برای ان که بگویی : هستی وباشی ،
باید که خود او باشی
ای عشق
ای دل دل شدن و نبودن
با ما یگانه باش
سلام .احوال شریف؟ نه .. وضعیت جوی بد بود به قله نرسیدیم!
چه گنجینه ی شعری شده اینجا!
ممنون از تو برای زنده کردن یادش .
ببین واژه ها چگونه تو را ناز می کنند
از بس که زیبا
به بازیشان می گیری
گویی زیبایی از خودشان است
واژه هایت هر روز دست دلم را می گیرند
و مرا تا دوردست عشق
تا تجسم زیباترین تصویر عشق
و تا تماشای عطر باران می برنند
و سجود عشق را چقدر صریح ادا می کنند
و من چقدر واژه هایت را دوست دارم
وقتی آنها را با زیباترین آوای عشق معطر می کنی
و به دلها هدیه می دهی
« چـه تجــارتِ نـاشیــانه ای بـود،
آن همـه نـازی که من،
از تـو خــــریـــدم....! »
درکنار تو شب را باور ندارم
نه طوفان را
نه گردباد را
نه سختی ها را
در کنار تو
همه چیز
زیبا و آرام است
زندگی یعنی:نخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت
در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد
سوختن
درنهان خانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
گر تو زین دست مرا بی سر وسامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم
گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد به خونا به منقّش دارم
رنگ عشق من با یه رنگ دیگه قاطی شده