کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

مرا نام تو کفایت می کند

از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم

مرا نام تو کفایت می کند

تا در سرما و بوران

زمان و هفته را نفی کنم

مرا

که می دانی

نه قایق است، نه پارو

بر تو خجسته باشد

گیلاس هایی را

که بر گیسوان آویخته ای

تو صبر داری

تا خواب من پایان پذیرد

تا به دیدار من آیی.

 

صبح است

سبو را از اب پر کرده ام

کتاب ها را با شراب شسته ام

می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری

و پارچه های آغشته به ابر را

به تو تعارف می کنم.

 

بی گمان

سبدهایی از ماهیان دریا را

بر دوش دارم

به کنار تو می آیم

نام دریا را فراموش کرده ام

یاد جوانی و گل های پامچال

مرا کفایت می کند

به سوی دریا می روم

دوباره دریا را به یاد می آورم

...

من راه خانه ی تو را گم کرده ام

در کنار دریا می مانم

سالیان است

که من قطره قطره

دریا را از یاد می برم

راستی

پارچه های آغشته به دریا را

در ستایش ابر

در خانه ی تو گم می کنم

راستی

خانه ی تو در بیداری کجاست؟

 

"احمدرضا احمدی"

از کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

دفتر: یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد / 1380


تمام دست تو روز است

تمام دست تو روز است
و چهره‌ات گرما
نه سکوت دعوت می‌کند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ...

 

از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیف‌ها را بخوانیم
که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.

تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلوله‌یی که در قصه‌ها
عتیقه شده است
روبروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.

 


"احمدرضا احمدی"

 

از مجموعه: "من فقط سفیدی اسب را گریستم"

کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

/ نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92


دوستت دارم

دوستت دارم ...

باید در چشمان نگریست،

یا در گوش‌ها گفت؟

جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود

و مروارید چشمانت

دلیل بود؟

 

در عصر یک پاییز

در اتوبوس بودیم

دورمان دیوار شیشه‌ای سبز ...

سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

سبز خرم کرده بود.

از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.

 

بیرون خزان در کار بود.

نمی‌دانستم در بهار درون باید گفت؟

یا در خزان برون؟

 

من و بهار پیاده شدیم

بهار در خیابان محو شد

پاییز در کنارم راه می‌آمد.

 

"احمدرضا احمدی"

 

از مجموعه: "روزنامه‌ی شیشه‌ای"

کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)

/ نشر نیماژ / چاپ اول زمستان 92


حقیقت دارد، تو را دوست دارم

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم.

 

"احمدرضا احمدی "

از مجموعه: "قافیه در باد گم می شود"

کتاب: می گویند بیرون از این اتاق برف می بارد (گزینه اشعار)