کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

عاشقانه...

بگذار با تو نجوا کنم و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم روی شانه های مهربان تو گریه کنم.

چشم در چشم عکس نازنینت که می شوم سوزش قلبم را حس می کنم ...

اما ... دلم نمی خواهد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم ...

احساس می کنم به جای عکست رو به رویم نشسته ای و خیره شده ای به من...

در خیالم، با تو و چشمانت حرف می زنم!

با تو نجوا می کنم و بدون آنکه سکوت ثانیه ها را بشکنم روی شانه های مهربان تو گریه می کنم!

از راه که رسیدی نگاهت غریب بود، و من با غربت نگاه تو همسفر شدم.

کمکم کردی که از کویر هرچه بی مهری‌ست بگذرم و به آب روشن چشمه ی چشمان مهربانت برسم.

«چشم های نازنین تو» که حیات در آنها خلاصه می شود، زندگی معنا می گیرد و شوق پرواز می کند.

«چشم های آسمانی تو» که پیوسته پُر شده از برق امید...

دلم می خواهد روز را با طلوع خورشید چشم های زیبای تو آغاز کنم ...

دلم می خواهد توی سیاهی چشمهای من طلوع کنی...

چشم هایت را باز کن ... می خواهم از دریچه ی نگاه تو به جهان نگاه کنم ...

می خوام هرچه خوبی هست توی چشمان پاک تو ببینم ...

می خواهم نگاه مهربانت را با آرامش دستان پرمهرت همراه داشته باشم ...

می خوام بدانی که چقدر دیوانه ی صدایت هستم...

مسافر غریب نیمه راه زندگی ام، دیگر برایم غریبه نیستی...!

و مهر تو که نمی دانم از کجا راه خانه ی دلم را پیدا کرده، هر روز گوشه ی دیگری از این خانه را به نامت می کند!

کاش می دانستی که دلم، چقدر حس نگاه های مهربانت را می خواهد...

حالا که من نشسته ام و برای تو می نویسم، با تمام وجود آرزو می کنم سایه ی یک خواب عمیق روی چشمان مهربانت افتاده باشد.

تو آرام بخواب نازنینم ...

آرامش تو اوج آرزوهای من است.

 

به قلم "پرکاس"

(با ویرایش و کمی تغییر)

بوی باران

بوی باران.... چشمانم را می بندم... احساس سبکی میکنم... حس پرواز دارم... به یاد تو می افتم... حتما تو هم به یاد من هستی!

بارها با هم زیر باران قدم زدیم. دستهای تو سهم من بود و دستهای من سهم تو...

چه آرامشی! چه خاطرات شیرینی! زمانها گذشتند و من هنوز تو را در ذهنم زنده نگاه داشته ام. مثل یک نور. نوری که هیچوقت کور نمی شود. هنوز کنار تو هستم اما دستهای تو دیگر سهم من نیست! تو در آغوش خاک... و من هنوز بیادت هستم. هنوز همراهت هستم. باران بهانه است. میخواهم ثانیه ای با تو باشم میخواهم بنویسم اما...

زندگی من! برای تو حرفهای زیادی دارم. میخواهم خاطرات خوب را به یادت بیارم. میخواهم در کنار تو بخوابم. میخواهم باز باران ما را خیس کند. باز چشمهای نازت را زیر باران ببینم. شاید من لایق تو نیستم ولی به یادت می مانم. تا آخرین نفس. با هر باران، با هر شب، با هر گریه، با هر سکوت، با هر روز، با هر حرف، با هر خنده و با هر نفس به یاد تو هستم نازنینم...

 

به قلم: پرکاس

(با اندکی ویرایش)

http://perkas.blogfa.com

 

+ بعضی عاشقانه‌ها چون از دل برآمده‌اند به دل می‌نشینند. و این، از آن عاشقانه بود... هر چند کمی تلخ!

قلمت ماندگار پرکاس عزیز


++ این پست، 1062 مین شعر وبلاگم هست. از اردیبهشت 1390 تا به امروز.

روزی که این وبلاگ رو ساختم شاید فکرش رو هم نمی‌کردم که روزی نه چندان دور چون امروز، بیش از هزار شعر اینجا داشته باشم. خصوصا اینکه ماههای اول، 5، 10 و یا حتی 2 شعر در هر ماه بیشتر پست نمی کردم!

از همراهی و همدلی شما دوستان نازنیم در این مدت بی نهایت سپاسگذارم. قطعا اگر همین همراهی صمیمانه شما خوبان نبود، این وبلاگ به این درجه از کمیت و کیفیت (اگر داشته باشد!) نمی رسید.

مانا باشید