کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نمی شود بیایی ...

نمی شود بیایی اینجا

بنشینی کنار دلم

زانو به زانو

بغلم کنی و مثل تمام وقت های دیگر در چشم هایم بخندی..

نمی شود بیایی اینجا و دستانت را روی صورتم بکشی که رد این اشک های لعنتی جا نماند

نمی شود بیایی ببینی که "چه اندازه تنهایی من بزرگ است"

نمی شود بیایی و ببینی که دیگر شکوهی هم خسته شد بس که در گوش من خواند و خواند و خواند...

نمی شود بیایی و من سرم را بگذارم روی شانه هایت و های های بگریم...

نمی شود خودت بیایی و جای عکست آرامم کنی

 بیا و کنار حوصله ام بنشین...

بیا و کنار حوصله ام بنشین ...که امروز بدجور هوایش ابری‌ست

هوای حوصله ام ابری‌ست و دلم چتر احساس تو را کم دارد

امروز دلم تو را کم دارد

امروز تو را کم دارم

واژه هایت را کم دارم

امروز من تو را کم دارم

می فهمی کم داشتن تو یعنی چه!؟

می دانی یک روز نداشتنت یعنی چه!؟

 بیا اینجا

بیا و من را دوباره در آغوش احساست جا بده

اینجا سرد است

هوای اینجا مسموم است

خفه ام می کند...

 بیا و ببین

بیا و تمام مرا در خودت حل کن

بیا تا برایت بگویم که دوباره امروز آن درد های لعنتی سینه ام برگشته اند

بیا و ببین که چگونه چشمانم تار می بینند و چانه ام می لرزد..

بیا و ببین چقدر خسته ام از تمام این ثانیه های تکراری

 صورتم می سوزد

اشک هایم آنقدر شور شده اند آنقدر نمکشان غلیظ شده است که پوستم را می سوزاند..

بیا و برایم بخند

دوباره سوال و جوابم کن از کارهایی که انجام داده ام از کاره هایی که می خواهم انجام بدهم

بیا تا برای تو بگویم که وقتی تو نباشی من هیچ کار خاصی برای انجام دادن ندارم ..

دستم به هیچ کاری نمی رود و کمردرد را بهانه می کنم که بنیشم یک گوشه و تکان نخورم

بیا و دوباره برای کارهایی که باید انجام بدهم زمان تعیین کن..

تو نمی فهمی نبودنت چه به روز من می  آورد

خورشیدی که بی تو بتابد برای من از خاک هم سردتر است...

بیا و ببینین خانه ی کوچک ما آنقدرها جایی برای خلوت کردن ندارد

که بنیشنم و زانوهایم را بغل کنم و بلند بلند گریه کنم

اینجا انقدر کوچک است که باید کلاسم را بهانه کنم برای تنهایی

 هوای مسموم اینجا مرا می کشد

نفسم را بند می  آورد این ..

این..

روز لعنتی دلگیر.

...

 

پ.ن:

بعضی وقت ها

از شدت دلتنگی

گریه که هیچ...!!

دلت می خواهد

های های بمیری...!!

 

منبع: وبلاگ "پرواز"



آمدنت شیرین ترین اتفاق جهان خواهد شد!

می دانی؛

من نشسته ام، شمرده ام. دلتنگی اولین حس دنیا نیست. اولین حس یک رابطه نیست. یک رابطه هیچ وقت با دلتنگی شروع نمی شود. من اول تو را می بینم. خوب که نگاهت می کنم در تمام تنم رسوخ می کنی و چنان دلم را می لرزانی که دیگر نگاه هیچ کسی مرا به خودش نمی کشد... چنان نگاهت می کنم که گویی نابینایی بودم که نور وجود تو شفایش بخشیده... خوب که نگاهت می کنم... خوب که نگاهت می کنم دستم را می گذارم زیر چانه ام و به تو فکر می کنم. به وقت هایی فکر می کنم که شراب نگاهت جام خالی وجود مرا پر می کرد. می بینی؟ مستی شرابت در فکر و خیال هم مرا رها نمی کند! به تو فکر می کنم و بعد تمام خیالم آبی می شود و تمام گل بوته های احساسم سبز... به تو فکر می کنم و جهانم روشن می شود. و من که عاشق نورم، پا برهنه به سمت تو می دوم. آخر آنموقع دیگر سر از پا نمی شناسم. همان وقت هایی که به تو فکر می کنم را می گویم. به تو فکر می کنم ... به تو فکر می کنم ... اما نمی دانم به چه چیز تو! تمام مدتی که دستم زیر چانه ام است به تو فکر می کنم ... به تمام خودت و تمام حجم خیالم پر می شود از تو. تویی که دیگر یک توی معمولی برایم نیستی ... تویی که من تمام منیتم را انداخته ام نمی  دانم در کدام گوشه ی شهر...

داشتم می گفتم به تو فکر می کنم و می فهمم چقدر نقش تو برای من و دنیاییم پررنگ است و می بینم که چقدر دوستت دارم... دوست داشتن حرف کمی نیست. حرف کمی نیست که کسی را دوست بداری. حرف کمی نیست که بفمهمی دوست داشتن یک آدم چقدر زندگی بخش است. می بینی، توی متفاوت از بقیه، یعنی همین. یعنی تویی که تمام مرا تمام کرده ای و خیال مرا خیالاتی می کنی... حالا که به تو فکر می کنم می بینم در تمام زندگی‌ام چقدر به دنبال حادثه ای از جنس تو بودم: لطیف و بارانی... من به دوست داشتن تو فکر می کنم و تمام نیمکت های دونفره ی شهر جای خالی‌ات را به رخم می کشند. من به دوست داشتن تو فکر می کنم و تنها زیر باران راه می روم و دوباره به این فکر می کنم: "که تو شیرین تری یا حادثه ی باران... در این روز های آلوده".

من تمام خودم را در نبودن تو تمام شده می بینم و سمت نگاهم فقط مسیر برگشتن تو را نشانه می رود. خودش را می گذارد کنار جاده در مسیر شقایق ها و قاصدک های عاشق و منتظر می شود باد بوزد... یادت هست؟ باد همیشه برای ما نشانه ی خوبی بوده است. باد که بوزد سر تو می آید روی شانه های من و دست های من دیگر غربت را به فراموشی می سپرند. من در مسیر جاده می نشینم و زانوهایم را بغل می کنم و باز هم دوباره فکر می کنم. فکر می کنم که چقدر دلتنگم. می بینی من در آستانه ی برگشتنت دلتنگم. نه، چرا دروغ بگویم! من تمام لحظاتم دلتنگ توام. نه شروع رابطه ی ما با دلتنگی بود و نه اولین احساس ما. من بعد ها فهمیدم که چقدر همیشه دلتنگم حتی آن وقت هایی که کنارت می نشستم. من در آستانه ی آمدن تو دلتنگ نیستم. به احساسی بعد از دلتنگی رسیده ام. شاید اسمش بی طاقتی باشد شاید اشتیاق و یا شاید هم...  نمی دانم هرچه هست چنان مرا به تب و تاب می  اندازد که تمام تنم گر می گرد و آرامشی توام با تشویش را می اندازد به جان خسته از نبودنت...

خوب ِ دنیای من!

این روزها دیگر موقع برگشتن توست. بیا که این دل خسته از جای خالی‌ات مدام بهانه ات را می گیرد. یادت هست آن صبح نزدیک شده به آفتاب ظهر که می خواستی بروی. یادت هست چطور خواباندمش که بی صدا بروی و صدای رفتنت بیدارش نکند. اما دیگر حریف بهانه هایش نیستم. من به احساسی بعد از دلتنگی رسیده ام و دیگر جانی برای بی خودت بودن ندارم. بس است این همه نبودن. این روزها موقع، موقع آمدن است.

بیا که بودنت را محتاجم...

 

منبع: وبلاگ "پرواز"

 


+ سالروز شکفتنت مبارک ...