کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نامه های مریم حیدرزاده / نامه چهارم

سلام عطر گیج کننده ی بهار نارنج های اواسط اردیبهشت.

چشم شیطان دور! خوبی که سراغ از ما نمی گیری٬ مگر نه؟ همین مهم است وگرنه آواره ای مثل من که سراغ گرفتن ندارد. حق با توست بروی کجا؟ پی چه کسی سراغم را بگیری؟! چه نشانی هایی بدهی٬ بگویی ببخشید آقای محترم٬ آن دخترکی که به هوای من هر شب پشت پنجره، مو پریشان می کند را ندیدید!؟ مردم ِ این عصر را که می شناسی اگر کلی هوای حُرمتت را داشته باشند جوری نگاهت می کنند که خودت ترجیح می دهی که بروی تا بمانی. دیوانه ی تو همچنان مجنون است و زنده٬ این حرف ها چیست؟ دشمنت شرمنده. پریشب ها که اینجا باران آمد و انگار چند جای دیگر زلزله، یاد یک چیزی افتادم. اول این را برایت بگویم اینجا یک بار برای همیشه زلزله آمد که تو باعث ش شدی٬ اینجا یعنی دلم را می گویم٬ چه زلزله ای! یک جای نشکسته و ترک نخورده توی کلبه نماند چه عجب قیامتی کرد آن رعنا قامتت! بگذریم...

حرف باران بود. من تصور کردم اولین دروغ ناخواسته ی دنیا را کتاب های فارسی کلاس اول به ما گفتند، تو یادت مانده؟ نوشته بود آن مرد در باران آمد... این کجایش درست است؟ خودت قضاوت کن. اولا آن روز هوا صاف بود. تازه مهم تر این که تو نیامدی، آن بیچاره ای که در آن هوای صاف دیگر نتوانست مانع رفتنش شود من بودم نه تو. تو راحت ایستاده بودی آنجا که روی تابلوی بی نئونش عکس لاله بود و این من بودم که این گونه... فراموشش کن٬ این گونه نگاه کن چه منتی!؟ معلوم است که من منت روشنی آن چشم های بی مثالت

را تا آخر دنیا می کشم. فرق نمی کند چه کسی اول می آید مهم این است که چه کسی زیر قولش نمی زند. خلاصه حرف دروغ کتاب فارسی کلاس اول بود. راستی چه خوب این شاید یکی از تنها ویژگی های مشترک ما باشد وقتی احساس می کنم تو هم پشت نیمکت یا شاید روی صندلی تکی ات از بس که همیشه تکی٬ در هفت سالگی همان کتابی را که ورق زدم، ورق زدی احساس پرواز می کنم.

مهم این است که تو آمدی٬ بگذریم هوا صاف بود و . . .

می توانستی راهم ندهی اما دادی٬ تازه حکایت کلاس اول همین یک دانه نبود تکلیف دارا و سارا هم هیچ وقت روشن نشد هیچ کس نفهمید آن ها واقعا چه نسبتی با هم دارند و دارا چرا باید حتما انارش را با سارا قسمت می کرد. اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چی؟ دستش را رد کرد یا انارش را گرفت؟ و این انار آیا با آن انار شعر های سهراب که سمبل عشق است ارتباط داشت یا نه؟

راستش چرا بابا آب داد؟ مگر همیشه روزهای هفت و هشت سالگی و بچگی هر چه می خواستیم نمی رفتیم سراغ مادر؟

می دانی من کلی فکر کردم گناه واژه ی مادر این است که سخت تر از بابا می توان آن را نوشت .

اما به یک نتیجه ی دیگر هم رسیدم آن ها هیچ وقت توی املاهای کلاس هفت سالگی سفر را یادمان

ندادند شاید می دانستند بعضی واژه ها مثل درد٬ کشیدنیست نه نوشتنی. و تو اولین کسی بودی که بعد از سال‌ها عبور از یاد نگرفتن این لغت به من فهماندی که سفر چه واژه ی پر غصه و پر قصه ای‌ست. نگو خاطرات کلاس اولم را چرا برای تو می نویسم آخر تو همانی که قرار بود در باران بیای.٬ زیر این همه سال نزنی٬ نگویی که چون من مجنون سراغت آمدم هوا صاف بود. تو آن نیستی نه عزیزم ٬ من یقین

دارم به خدا تو همانی. حتما که نباید باران از آسمان بیاید شاید منظور کتاب فارسی‌مان آسمان چشمان من بوده. اگر این گونه

بوده که حق با اوست البته بعد از تو. باید بروم سراغ مجموعه یادگاری های دبستان و از آن کتاب معصوم کلی عذر خواهی کنم. تهمت به

یک کتاب آن هم فارسی و غریبی چون فارسی کلاس اول گناه کمی نیست.

از این ها که بگذریم نکند مثل درس کلاس دوم٬ دوستان جدید پیدا کرده ای که دیگر نه یادی و زنگی٬ نه حرفی و درنگی و نه اشاره‌ی قشنگی. نمی دانم یک رنگی یا مثل غروب رنگ پریده‌ی پاییز کم رنگی؟

مهم نیست هر چه میل توست. من که نمی توانم از دم سپیده تا آخر شب به ستاره ها بسپارم بیایند انتظار رفت و آمد تو را بکشند. اصل کار دل مهربان شاید هم کمی نامهربان پر از شیطنت توست که خلاصه قصه ی آن را می توان راحت توی چشمان قشنگت خواند. یادت هست یک شب به من قول دادی اگر باران نگیرد می آیی٬ باران گرفت باور نمی‌کنی؟ اما ذوق کردم

که باز هم حرف تو شد. گفتم: حتما دلت نبوده بیایی، مانده ای توی خجالت این چشم های پر از التماس من. یک آه از روی ناچاری کشیده ام و مرغ آمین هم همان دقیقه آهت را برده بالا پیش خدا بعد ابر و بعد هم باران...

من فدای آن دل زلالت که هنوز حرفش از طرفش پر نکشیده مرغ آمین پیش خداست تا آن را برساند. دل زلال هم عالمی دارد خوش به حالت. خوش به حال آن دوست یا چه می دانم دوستان جدیدت. کاش لایقت باشند. کاش قدرت را بدانند. به آن ها بگو که چقدر ماهی. نه تعریف نیست٬ این تکلیف است. بگذار بدانند با چه کسی طرفند تو ماه شب... نه تو ماه همه شب هایی٬ خسته ات کردم!؟

به چشمانت بگو قطع نکنند خودم رفع زحمت می کنم. بند بند وجودم به تو سلام می رسانند کسی که از اولین مشق کلاس اولش دیوانه ی تو بود شاید هم از اول تولدش٬ مهم اینست. آن وقت که دیوانه تو بودم هیچ کس حتی معنای دیوانه شدن را نمی دانست.

عجیب دوستت دارم. ساده دوستم نداشته باش اما نرو. من به همین دوست نداشتن و بی جوابی و سفر و نیامدن و ناز خریدن و سوختن و مردن و ماندن راضی‌ام. تو هم به همین راضی باش. من چیزی جز این نمی خواهم. بگذار همین جور مثل برفی که از کوه سرازیر می شود٬ سیر آسمان را طی می کند و دوباره به دریا باز می گردد٬ تا همیشه دوستت داشته باشم.

کسی که چه برف ببارد چه باران٬ تنها به یاد تو می افتد.

 

"مریم حیدرزاده"

از کتاب: نامه هایی که پاره کردم / نامه چهارم