دشت های سبز را دوست دارم
خرگوش های سپید را
که جست و خیز می کنند
و در بوته ها پنهان می شوند
من بهار را
به خاطر پیراهن سبز تو
که دو خرگوش سپید
در آن پنهان شده اند
دوست دارم.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402
ای رسیده تا لب ایوان من
ای تکانده برف را از شانه ات
باز بیرون آمدی از خانه ات
آمدی با آن کلاه برف خود
آمدی با شال آه ژرف خود
شیر صبح و نان خورشیدت به دست
گام های گرم تو یخ را شکست
ای عموی پیر من حرفی بزن
بر سکوت شیشه ها برفی بزن
ای نهان در هالهی افسانه ها
شعله هایت در اجاق خانه ها
باز هم از نور و از آتش بگو
بازهم افسانه از آرش بگو
□
تیر آرش راه می پوید هنوز
در مسیرش می دمد گلهای روز
چشم آرش چون هوا بارانی است
تیر او در اوج سرگردانی است
باز آرش همچو روحی شعله ور
می سپارد راه در این بوم و بر
جان آرش باز هم پر می زند
گوش کن، دارد یکی در می زند
□
می رسد از راه ابری تیره فام
روی لب ها حرف هایی ناتمام
میهمان حس می کند ناخوانده است
پشت در آهی از او جا مانده است.
"عمران صلاحی"
تهران – 83.09.21
از کتاب: پشت دریچهی جهان
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: دعای زنی در راه که تنها میرفت
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی
-----------------------------------
پ.ن: گزیده ای از شعر بلند "شاید". چیدمان پاراگراف های شعر کمی عوض شده است.
چه خلوت خوشی دارد این گوشهی قشنگ!
باد از عطر علف، بیهوش
هوا از عیش آسمان، آبی
و ذهن روشن هیزم
که گرمِ گرم ... از خیال جنگل افرا و صنوبر است.
...
چه بوی خوشی میآید از حواشی این پونهزار!
باید آنجا
آن دوردستِ کمی مانده به رود
باران باشد،
یک جادهی خیس نقرهپوش آنجا
پیچیدهی نم و نی
پر از نقش پای پرنده و آهوست
آنجا بادهای از شمال آمده
دارند رمههای سراسیمهی مه را
به جانب درههای پنج و نیم غروب میبرند!
...
و من که بدم میآید
این لحظه فقط شاعر باشم
دوستان دورِ جنگل صنوبر و افرا ... دیر کردهاند،
چوبدست پیرمرد را برمیدارم
راه میافتم ...
"سیدعلی صالحی"
از مجموعه: ساده بودم، تو نبودی، باران بود
متن کامل شعر در وبسایت رسمی سیدعلی صالحی