می شود وقتی دارم یواشکی
توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
بی هوا ببوسی مرا!
ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
بگویم اول خودت کمی بچش!
بگویی چرا؟
بگویم آب قند لازمم!
می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!
می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!
می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
می شود!؟
شک نکن!
کار سختی نیست...
کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!
کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!
ببینمت...
چیزی گفتی عزیزم؟
"حامد_نیازی"
(نامه های سوخته)
اگر نیمه شب...
خیالت هوای بوسه کرد و
روی تخت
لای ملافه ها
در آغوش شمعدانی ها
لب حوض
پشت پنجره ها
میان میهمانی شکلات ها
در دل یک عاشقانه و
شاید هیچ جا، پیدایم نکردی بدان...
من این شب ها پیراهنت را تن میکنم
تا محبوبه ی گوشه ایوان
مرا با تو اشتباه بگیرد و
پشت پلکهایش تا صبح تابم دهد!
"حامد نیازی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
اسمش چیست؟
این حس، این حال؛
همین که وقتی به تو فکر می کنم
از گوشه ی لبهایم لبخند چکه می کند!
اسمش چیست؟
این کار، این رفتار؛
که نشستهام و تو را مو به مو مرور می کنم
و عطر موهایت گیجم می کند؟
اسمش چیست؟
این رویا، این خیال؛
که تو از دور میآیی و انارهای باغ شعرم
کال کال، سینه چاک می کنند؟
اسمش را چه بگذارم
که تو،
دوستت دارم
معنیاش کنی؟
"حامد نیازی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
شبیه یکی از آرزوهای منی
شاید همان آرزو
که یک صبح
سپیدی چشمهایم در سیاهی چشمانت غرق شوند!
یا آن که نفس هایمان در هم گم شوند
صدایم کنی که بیا پیدایشان کن
بازدم تو را به جای دمم بردارم!
شبیه یکی از رویاهای منی...
مث اینکه آواز بخوانم و مثل شراب در رگهایم بجوشی!
شبیه یک آرزوی کوچک منی!
مثل عشق؛
خوشبختی...
عزیزم...
خوب نگاهم کن
شبیه هیچ کدام از آرزوهایت نیستم؟
حتی کوچکترینش...
قول میدهم زود برآورده شوم!
خوب نگاهم کن...
"حامد نیازی"
بیا...
کمی نزدیک تر لطفا
می خواهم آرام در گوشت چیزی بگویم!
امشب
روی میز کارم
کنار عطر شب بو ها
برایت جا پهن می کنم
بیا دراز بکش و
موهایت را پهن کن روی شعرهایم تا ستاره باران شوند!
دستهایت را ببر زیر چانه ات و
با چشمهای خمار از خواب برایم بگو هنوز دوستم داری
تا این شعر که از روی چشمهایت نوشته ام...
بشود آیه ای برای ایمان آوردن به عشق!
"حامد نیازی"
من و تو
کاشف تمام خیابان ها و
کوچه های خلوت و دنج
این شهریم،
فقط به بهای یک بوسه!
هنوز هم می توان
دنیا های جدیدی را کشف کرد!
"حامد نیازی"
بیا
ولی بی صدا، آرام
بنشین و نگاهم کن
که چطور با تو قدم می زنم!
چطور دستت را گرفته ام
ببین چگونه با تو به دنیا فخر می فروشم!
بیدارم نکن
بگذار زندگی کنم با تو!
"حامد نیازی"
تو را حوالی امروز خواهم بوسید
بی ترس، بی دلهره
در میان ازدحام عقربه ها
تو را خواهم بوسید
کشنده!.. مرگبار!
تو را خواهم بوسید، چون شراب.
میرقصم در تو...
تو را خواهم بوسید، مثل اردیبهشت
تو را خواهم بوسید
مثل آتش، وقتی به خرمن گندم تنت افتاده!
هر چه بدوی و دور شوی بیشتر گر می گیری !
تو را خواهم بوسید مثل باران
تو را خواهم بوسید
مثل همین شعر...
پس تسلیم باش
چشمهایت را ببند
تو با همین بوسه جاودانه ای
در همین شعر !
"حامد نیازی"
: