برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است
چه آتشی به دلم زد نگاه معصومت
از آن دو چشم قشنگت که عشق لبریز است.
"مسعود امیری نژاد"
آنجا را نمیدانم
اما اینجا بی تو،
بدون آغوشت
خیابان به خیابان،
برگ به برگ
پاییز به شدت دارد اتفاق میافتد...
"مریم قهرمانلو"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
این عصرهای پاییزی
عجیب بوی نفس های تو را می دهد
گویی تو اتفاق می افتی
و من دچار می شوم ...
"ناشناس"
ارسالی خانم "سمیرا بانو"
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
...
"فروغ فرخزاد"
متن کامل شعر:
ادامه مطلب ...
و کسی که
تو را دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت ...
تقدیم به عشق ...
متن کامل شعر:
ادامه مطلب ...آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد...!
"رضا کاظمی"
مرا به یاد خیابانی بینداز
پر از پاییز
و مردی که
دستهایم را به مهر میگرفت...
"نیکی فیروزکوهی"
تقدیم به عشق ...
ریشه ام در بهار است و
برگ هایم در پاییز
نه سبز می شوم نه زرد
این روزها
حال درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده...!
"بابک زمانی"
می خواهمت
برای روزهای ابتدای پاییز...
عاشقت می شوم
در تک تک جوانه های بهاری...
می بوسمت
در انتهای یک روز بلند تابستانی...
هزار بار
جان می دهم در گرمای آغوشت
میان هجوم دانه به دانه ی
برف های زمستانی...
و تو
هنوز نمی دانی که من
چقدر در تو زندگی می کنم!
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مجموعه شعر جایی حوالی باران
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
روزهای بارانی را
بیشتر دوست دارم!
انگار مهربان تر می شوی
و من همان هستم!
هوا که سرد می شود
دلشوره می گیری
نگران می شوی
مثل زمستان پشت پنجره
گاهی مغرور و مهربان لبخند می زنی!
و من
مثل یک فنجان چای گرم
عادی ام!
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشه: آویزان سکوتی آبی رنگ، دنیای جدیدی را تجربه می کنم!
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
http://chaayetalkh.blogfa.com/
مثل پاییز!
بیا
بگیر
تسخیر کن
خودت را میان من بریز
و لبخند رؤیایت را بپاش
که پژمرده ام
مثل باغی که از پائیز غمگین است!
بانوی من
اخم هایت را که باز کنی
تازه شاعرانگی ام گل می کند...
"امیر ارسلان کاویانی"
دلنوشته: چقدر صبورانه و ریتم وار تکرار می شوی!
برگرفته از وبلاگ: چای تلخ
http://chaayetalkh.blogfa.com/
این روزها
سخت درگیرِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزه ی این پاییز
همین شکوفه هاست!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفه های پاییزی...
همه را عاشق کند!
"رضا ضراب"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
پاییز رنگ هایش را به تو داد
دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.
هزار رنگ با شکوه!
پلک بزن
بگذار وقتی درناهای جان مرا
به کوچ صلا می دهی
زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت
بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند
بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد
من،
من جز زنی عاشق هیچ نیستم
من پیش از اینکه تو را صدا بزنم
بارها به خودم تلنگر زده ام
بارها برهنگی ام را به رخ دستهایت کشیده ام
و اندوهی را که از موهایم شره می کرد
باران به باران
به سقف اتاق تو روانه کرده بودم.
هزار رنگ دلفریب!
چقدر فریب چشم های تو را خوردن پیامد داشت!
...
پاییز من
بیا رنگ های با شکوه تو را
با بی رنگی های ساده ی من طاق بزنیم
من سردم است...
"بتول مبشری"
کجایی؟
اینجا پاییز است
و ابرها شتابی در باریدن ندارند
و ساعت دیواری
عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته
اینجا هنوز یک رز صورتی
گوشه ی باغچه هست
که می خواهد از مسیر دست های تو
به موهای من برسد
اینجا دلتنگی شانه های سرماست
که هی فراخ تر می شود
و مرا تنگ تر به سینه اش می فشارد
آنقدر تنگ که نفسم می گیرد
و تو را صدا میزنم:
کجایی؟ عمر من به طوفان نوح قد نمی دهد!
اما هنوز وقتی کسی از دورها زمزمه می کند:
بردی از یادم..
با یادت، می خواهم طوفانی به پا شود
و من تو را از هر کجا که هستی بردارم و با خودم ببرم
ببرم
آنقدر دور
آنقدر دور که
خدا را چه دیدی
شاید کنار یک دشت ارغوان
لنگر کشیدند
و با یک جفت پرنده
یا دو آهوی نوپا
فرمان رهایی مان را بدست مان دادند
آه که میشد
با تو میشد چه زندگی ها که نساخت
چه باران ها که ننوشید
با تو
ای بانی اشک ها و هیجان های روزگاران من
کجایی؟ ...
"بتول مبشری"
قصه از هر کجا شروع بشود مهم نیست، همیشه همه چیز با تو تمام می شود. پاییز طلایی برگ ریز هم.
شانه که می کنی موی پاییز را، هلاک انگشت هایت می شوم، دلم شانه می خواهد... شانه هایت را.
گفته بودی که آبشار بلند و سیاه رنگ یلدا را دوست داری. من هم که دلم پی حرف توست... موهایم را نه رنگ کرده ام نه کوتاه.
حالا هزار قیچی، دندان تیز کرده اند برای موهایم. مرا که می شناسی... سرم برود عهدم نمی رود.
هزار پاییز هم بگذرد، کمین می کنم سَرِ راه خیالت، شاید ببافی ام به روحت، به قلبت، به خیالت...
می دانم تو توانایی بافتنِ نشدنی ترین زوج ها را داری... واقعیت من و خیال تنت را.
"روشنک آرامش"
از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند
آرام جانم
کی می رسی از راه؟
پیچک های سبز دلم
ناباورانه پاییز نیامدنت را باور کرده اند
و در نارنجی پیراهنش رنگ باخته اند
این روزها
غم از در و دیوار دلم بالا می رود
و گلوی احساسم را می خراشد
کی می رسی از راه؟
تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند
شمعدانی ها بخندند
عطر یاس تمام شهر را پر کند
و من
تبِ تندِ تنم را
میان سردی لب هایت بپاشم
و در آرامش آغوشت به خواب روم
نازنینم
کی می رسی از راه؟
"سارا قبادی"
پاییز از چشمان من شروع شد
از برگ ریزان دلم
از نارنجیِ سکوتم
که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید
پاییز
نگاه خشکیده ی من بود
بر تنِ خسته ی کوچه
و عشق نافرجامی
که داشت کم کم غروب می کرد ...
"سارا قبادی"