دوش میگفت
که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا
که پشیمان نشود.
"حافظ"
+ با تشکر از خانم هدی برای ارسال شعر.
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
"حافظ"
فکر بلبل همه آن است
که گل شد یارش
گل در اندیشه
که چون عشوه کند در کارش...
"حافظ"
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
"حافظ"
----------------------------------------------
+ 20 مهرماه، روز بزرگداشت حافظ گرامی باد.
آمدم
از تو ستانم دل نافرمان را،
دیدمت روی و به فرمان تو کردم
جان را ...
"عاشق اصفهانی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
بر بی کسی من نگر و
چارهٔ من کن
زان کز همه کس
بی کس و بییارترم من.
"وحشی بافقی"
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کنم.
"رهی معیری"
پنهان اگر چه داری
چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم
پنهان و آشکارا...
"اوحدی مراغه ای"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
بی قرارت
چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر
اندوه گزارم نشدی
تا ز
دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که
گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدف خالی
افتاده به ساحل بودم
چون گهر
زینت آغوش و کنارم نشدی
بوته ی
خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان
شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون
بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای
عقل به جز مشکل کارم نشدی
"محمدرضا شفیعی کدکنی "
ترک ما کردی،
برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی،
با هر که خواهی یار باش...
مستِ حُسنی،
با رقیبان میلِ مِی خوردن مکن
بد حریفانند آنها،
گفتمت، هشیار باش!
"وحشی بافقی"
کس در همه آفاق
به دلتنگی من نیست.
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر:
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
"وحشی بافقی"
برگرفته از وبلاگ:
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
"وحشی بافقی"
نامدی دوش و دلم تنگ شد از تنهایی
چه شود کز دلم امروز گره بگشایی
ور تو آیی نشود چارهٔ تنهایی من
که من از خوبش روم چون تو ز در بازآیی
"قاآنی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
--------------------------------
+ میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی فرزند محمدعلی گلشن، از شعرای نامدار عهد قاجار است
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
"سعدی"
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی.
"خواجوی کرمانی"
عاشقم من عطش جان تو را می خواهم
بوسه از آن لب و دندان تو را می خواهم
به چه دردم بخورد ماه که در بالا هست
من فقط صورت تابان تو را می خواهم
تو بگیر از دل من حال پریشانی من
در عوض موی پریشان تو را می خواهم
باده یا درد به مستی نرساند ما را
من فقط آن لب مستان تو را می خواهم
جانم آماده قربانی اندر ره توست
چشمک ناز تو، فرمان تو را می خواهم
جان من یخ زده از درد و غم تنهایی
جان به قربان تو دستان تو را می خواهم.
"ناشناس"
+ با سپاس از خانم ترانه برای ارسال شعر
ز تمام بودنی ها
"تو" همین از آن من باش
که به غیر با "تو" بودن
دلم آرزو ندارد!
"حسین منزوى"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
--------------------------------------------
متن کامل شعر:
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی، دلم از تو خبر ندارد
ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد
دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خسته یی که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
"حسین منزوى"
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
"سعدی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
"سعدی"
-----------------------------------------
متن کامل شعر:
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
تُرک من پرده برانداز که هندوی توام.
"سعدی"