بر بی کسی من نگر و
چارهٔ من کن
زان کز همه کس
بی کس و بییارترم من.
"وحشی بافقی"
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کنم.
"رهی معیری"
پنهان اگر چه داری
چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم
پنهان و آشکارا...
"اوحدی مراغه ای"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
ترک ما کردی،
برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی،
با هر که خواهی یار باش...
مستِ حُسنی،
با رقیبان میلِ مِی خوردن مکن
بد حریفانند آنها،
گفتمت، هشیار باش!
"وحشی بافقی"
گر بدانی حال من،
گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریهی
بی اختیارم میکنی...
"وحشی بافقی"
کس در همه آفاق
به دلتنگی من نیست.
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر:
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
"وحشی بافقی"
برگرفته از وبلاگ:
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو ...
نیست بگو ...
راست بگو...
"مولانا"
جانم بسوختی و
به دل دوست دارمت...
"حافظ"
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت.
"حافظ"
خبرت هست؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سرسودای تو دارم غم سرنیست مرا
بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا
"امیر خسرو دهلوی"
چنان مشتاقم
ای دلبر به دیدارت
که از دوری
برآید از دلم آهی
بسوزد هفت دریا را.
"سعدی"
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
"سعدی"
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دیغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است …
"هوشنگ ابتهاج"
زمین شناس حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو می شد مرا لگد می کرد!
تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی ...
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد!
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد .
"کاظم بهمنی"
برگرفته از وبلاگ:
http://heavenly.persianblog.ir