در من کوچه ای است
که
با تو در آن نگشتم
سفری
است
که
با تو هنوز نرفته ام
روزها
و شب هایی است
که
با تو به سر نکرده ام
و
عاشقانه هایی
که
با تو هنوز نگفته ام ...
"افشین یداللهی"
یا (راحمه باقی پور)
منبع: نت
پی نوشت: این شعر در فضای مجازی هم به نام "افشین یدالهی" و هم به نام خانم "راحمه باقی پور" (از سریال شهرزاد) منتشر شده است.
اما برای هیچ کدام از اینها من هیچ منبع معتبری نیافتم! در صفحه خانم باقی پور در سایت شعر نو هم این شعر رو ندیدم.
بقیه در ادامه مطلب
در من حرفایی است که
هنوز نفس می کشند...
آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیده اند
در من،
و در کعبه من،
سجده ای است برای قامت تو
در من پاره ای از تو می تپد
و این جان نیمه جانم ازو زنده است
در من
و در رگهای من
خونی از احساس سبز تو چاری است
و شکوفه می زند همچون گلی سرخ
در من،
در من تو و حس تو
هست هنوز و هنوز.
و منی ک در کوچه ها و شب ها و روزهاییی ک با تو نبوده امم دفن شده م
سالها رفته و رمقی به عشق و حال نیست
تو را میخواهم اما گویی فصل وصال نیست
فکرم پیش توست، حس و حال کار نیست
چرا زندگی آنجور که باید به روال نیست
عشق نمیدانم ولی دوست داشتن که عار نیست
یار یکیست، با دیگری این رابطه قابل تکرار نیست
حامداحمدی
درمن هنوز شوقیست که باتودرکوچع ها قدم نزده ام
سفرهایی باتونرفته ام
درمن خدایست که هنوز چنان که باید نشناخته ام
شایدسراین است که دنیارا چنان دراغوش نگرفته ام
عالی
نخبه:
در پی اعدام آواز و نجات زجه ها،
وقت آبستن کشی با خنده ی جلادها
روز رشد شهوت و مرگ طلوع سادگی
تا ته آوارگی،
از سر لذات بی اندازه آوردی به لب
تا تو هستی در کنارم روز و شب،
میستایم لحظه های با تو را،عاشقم اما نفهمیدم چرا؟؟؟!!!
عشق؟؟؟؟!!!
تا کنون این جمله را نشنیده ام
عشق؟؟؟!!
بیگانست با اندیشه ام
عشق ،آن یک لحظه بود و خاطرش،
سازش و تخریب جسم و باطنش
حس و حال این شعر محشره
در من گریه ای است که با تو هنوز نکرده ام ..
در من غمی ایست که با تو هنوز نگفتم .
ولی من به یاد تو خواهم ماند برای همیشه.
چه کوچه هاکه باتو در خیالم نگشته ام باتو چه تنهایی ها که با یادت پر نکردهام دلم میسوزد
بمیرم لحظه جان کندن تو
نبینم سختی آن رفتن تو
دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میامد من در این آبادی پی چیزی می گشتم پی نوری شاید ریگی؛لبخندی
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد بروم تا سر کوه بدوم تا ته دشت!
دورها آوایی است که مرا میخواند ..!
sabt brand
این شعر ادامه ی قشنگی هم داره :
در من حرفایی است که
هنوز نفس می کشند....
آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیده اند
در من
و در کعبه من ، سجده ای است برای قامت تو
در من پاره ای از تو می تپد
و این جان نیمه جانم ازو زنده است
در من
و در رگهای من
خونی از احساس سبز تو چاری است
و شکوفه میزند همچون گلی سرخ
در من .........
در من تو ...
حس تو...
هنوزهست.
چه خوب که هنوزم کسی هست که وبلاگ بنویسه.
تجسم دوریَت هم دردآور است
لمس حضور زیبایت رؤیاییست
حس داشتن دستانت آرزوست
تماشاییست نگاه زیبایت
خیال تنهاییام با تو زیباست
دلم بیتاب داشتن توست
بابک غلامی