آغوش پیراهنی نیست
که لکه ی یک کدورت کوچک
یا نخکشِ خنکای یک خاطره
دلیلی برای تعویض آن باشد!
آغوش چوبکی
در دوی امدادی نیست
که رفیقان و رقیبان
دست به دستش کنند و آنگاه
که به هدف خود رسیدند
در گوشه ای رها...
آغوش آرامگاهِ مقدس همیشه ایست
تا در میان بازوان کسی که دوستش داری
در میان بازوان کسی که دوستت دارد
طعم خوش آرامش را احساس کنی ...
مرا از هر راهی که به این روشنفکری تو می رساند
دور کن
مرا به کریه ترین صفتی که می شناسی
مرا به نام متحجرترین مرد تاریخ
خطاب کن
که من از مفهوم تجربه ای که
به معنای جا گذاشتن تکه تکه ی تو
در آغوش دیگران است بیزارم!
...
"مصطفی زاهدی"
از کتاب: دستهایش بوی نرگس می داد
-------------------------------------------------------
پ.ن: با انتهای این شعر (نسخه کتاب) ارتباط برقرار نکردم بنابراین آخرش رو حذف کرده و کمی هم جملاتش رو جابجا کردم که به نظرم الان معتدل تر شده و ادبی تر شده.
منم با تغییر مخالفم شعر احساس شاعر هست تغییر در شعر نوعی تحریف هست
این هم نظری هست
زیباست ولی ای کاش دست بهش نمی زدید.
به هر حال شاعرش اونطوری دلش خواسته بوده بگه.
شعر شما که نبوده!!
نگران نباشید. گاهی همین تغییرات میشه پیشنهادی مثبت برای شاعر.
خصوصا که پی نوشت هم نوشتم.
نشد هم، به هر حال نسخه اصلی شعر جاهای دیگه هست و میشه خوند.
تا حالا خیلی از مطالب وبتون استفاده کردم.تشکر میکنم.