دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم
دلی دچار تو و سر به راه می خواهم
دوباه اینکه تو حوا شوی و من آدم
و باز لذت یک اشتباه می خواهم
همیشه چشم تو را شاعرانه می نوشم
که با تو من غزلی رو به راه می خواهم
پناه خستگی من! بمان و با من باش
میان این همه طوفان، پناه می خواهم
تو عاشقانه ترین رکعت غزل هستی
برای خواندن تو قبله گاه می خواهم
دوباره وسوسه ی ناز چشم تو بر پاست
دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهم.
"رضا قریشی نژاد"
این شعر زیبا از آقای احسان بیگ زاه بود.
با سپاس
در گوگل جستجو کردم. جایی به نام ایشان ثبت نشده!
"کارت پستال"
کارت پستالی قدیمی
"دوستت دارم فراموشت نخواهم کرد"
جملهای بیروح و بیحس بود
با غباری از فراموشی ایام
یادگار لحظهی طوفانی دیدار
گرچه از آن جمله دیگر موجهای عشق او طغیان نمیکرد
مانده بودم
سخت حیران و پریشان
هیچ راه دیگری باقی نبود
آتشی افروخته در پیش رویم بود
سایهها لرزان و مبهم رقص میکردند بر دیوار
لحظهای تردید... اما نه!
کارتپستالی در آتش، باورت میشد؟
دوستت دارم فرامو ... باقیش میسوخت
دوستت دارم فرا ... دود و لهیب سرخ آتش بود
دوستت دا ... آی آتش صبر کن
این تمام هستی من بود روزی
شاهدی بر قطره قطره اشکهایم
شاهدی بر عشق پاکم آی آتش...
اما بعد...
دو ... و دیگر
نه فقط از تو اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو از دور مرا میگیرد
من اگر دست به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم میمیرم
#کاظم_بهمنی