کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

پیراهن بلند بهار

وقتی درخت

در راستای معنی و میلاد

بر شاخه های لخت

پیراهن بلند بهاری دوخت

با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه

اما دریغ

چشمم چه تلخ تلخ، پاییز را دوباره تماشا کرد

و دیگر جوان نمی شوم

نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو

و دیگر به شوق نمی آیم

نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو.

چه نامرادی تلخی

و دریغا ، چه تلخ تلخ فرو می ریزم

با سنگینی این غربت عمیق

در سرزمین اجدادی خویش

و دریغا، چه عطشناک و پریشان پیر می شوم

در بارش این گستره ی تشویش

در خانه ی خورشید ها و خاطره ها

دریغا بر من، چگونه فراموش می شود؟

سبد ها و سفره هایی که سالهاست

نه سیب را می شناسند و نه مهربانی را

و دریغا بر من، چه لال و بی برگ و بال پیر می شوم

در این سوی دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را 

و جان مایه ی سرود های جوانی را

و دیگر جوان نمی شوم

نه به وعده ی این بهاری که آمده است

و نه به وعده ی آن شکوفه های یخ زده!


"محمدرضا عبدالملکیان"


نظرات 5 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 01:06 ق.ظ

مرسی این صفحه دوتا خیلی خوب داشت، ممنون

●♥ محمد شیرین زاده ♥● جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:24 ب.ظ http://m-bibak.blogfa.com

هر دومان ناگهان می توانیم شاد شویم،

به آسمان نگاه کنیم

از این روشنایی هایِ دزدکی

از این نیشکرها

از این دندان هایِ نوزادان

از خورشیدها

از علف هایِ وحشی

این چشم هایِ همیشه فدا کرده ام را

بگیر وُ نجات بده

این دست هایِ هراسان از جستجو باز ایستاده را

این خانه ها را رها کن آن خانه ها را هم…

به آسمان نگاه کنیم

به فلان ایستگاه همین الان می رسیم،

به آسمان نگاه کنیم

می گوییم کسی می خواهد پیاده شود،

اتوبوس می ایستد وُ پیاده می شویم

این تاریکی به همین شکل خوب است،

آفرین به خدا

همه بخوابند، خوب می شود

خوشم می آید

دزدها، پلیس ها، گرسنه ها، سیرها بخوابند

همه بخوابند جز تو که نمی گذارم بخوابی

و من هم نمی خوابم

وقتی کسی نیست، ما هستیم

ما نمی خوابیم

هر طور که باشد مستیم وٌ

همدیگر را می بوسیم در کوچه ها

مرا رها کن، به آسمان نگاه کنیم

در این دست هایِ تو هر چه هست، نمی دانم

به آسمان نگاه کنیم

هر چه بیشتر گرفتار می شوم، نیرومندترم

پُر جمعیت تر

این چشم هایِ قدیمیِ تو

مثل این که تنهاست

مثلِ درختان

تا آب هایم گرم شوند

نگاه می کنم وُ گرم می گردند

تو را گرفتم وُ

به این زمینِ سخت آوردم

پنجره هایِ بی شماری داشتی

یک یک بستمشان

تا به سوی من بازگردی،

یک یک بستمشان

حالا اتوبوس می آید وُ

سوار می شویم وُ می رویم

جایی را انتخاب کن

که دیگر از آنجا بازنگردیم

جورِ دیگری ممکن نیست

دست هایت وُ دست هایم کافی است

به خاطر بسپاریم وُ کفایت کند

تو را گرفتم وُ

برای خودم کنار گذاشتم

مکث نکن

خودت را به یادم بیاور

مکث نکن

خودت را به یادم بیاور

مکث نکن

به آسمان نگاه کنیم


((تورگوت اویار))

●♥ محمد شیرین زاده ♥● جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:23 ب.ظ http://m-bibak.blogfa.com

از قبل هم نمی دانستم تنهایی را

یک درخت چگونه در جنگلش تنها می ماند

یک شکوفه در شاخه هایش

از قبل هم نمی دانستم تنهایی را

درون تنهایی،

اکنون تنهایم، تنهای تنها

از شاخه ام جدا شده ام

و مانده ام در دوردست جنگل

هی بیا بعضی از چیزهایمان را با هم معامله کنیم

مثلا تو از روزهای عمر من بردار

و به جای آن از خنده هایت بده…


((یلماز گونِی))

نازنین. ی پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:14 ب.ظ http://aramgah-92.blogfa.com

●♥ محمد شیرین زاده ♥● پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 04:30 ب.ظ http://m-bibak.blogfa.com

و از قرار

ما

نمی‌ دانستیم

نمی‌ دانستیم که سرو می‌ گذرد

و راه

در تو‌ به تو‌ی عشق

می‌ ماند

و تصویر کبوتری در شیشه می‌ افتد

که از راز‌ های جهان

باز می‌ آید

مرگ

از قرار

پاره سنگی بود

و ما

نمی‌ دانستیم


((شاپور بنیاد))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد