...
آغوشت یادآور بستر بیمرز کودکیست
با زمزمههای معجزهساز مادرُ
قصههای شبسوز شبانه!
آغوشت کتمان تمام تاریکیهاست،
اتمام تمام تحکمها،
به جهانی که یوزْباشیانَش
حیلهی حقیقتْلباس خویش را
به آیتِ شکنجه تبلیغ میکنند!
دیدهام را که به دیدار دریا میبرم،
آغوشت پناه اندیشههای من است
و سینهات تالاریست
که در آن فریاد میزنم:
انسان آزاد است!
"یغما گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم! ، ترانه 28
سلاام سپاس از وب سایت بسیار دلنشین زیبایی که فراهم کردید، چند وقتیه شعر میگم میخواستم براتون بفرستم ،
زبانه ها
شرارها ، تلاطم خیال موج ، سطوح مواج سکوت ، کرانه ها
نگاه برگ به آفتاب ، شتاب خاک و جوانه ها ، در این عبور و تنگنا ،ببین مرا چگونه از نگاه ابرها ی بی امان ،به زورق شکسته ،کنار رود می برد، @
شعر دوم،
نگاه کن مرا ببین چگونه در سقوط ابر به تکه ای شناورو ، رهاشده به روی آب ،میرم ، نگاه کن که در شب سیه صدای نوری از طلوع برای تکه گاه من ،نوید فانوس میده،
نگاه کن مرا بگو که تا به آفتاب صبح ، خبر به چیدن زبانه های عشق او مرا به تاب میرسد،
نگاه کن مرا بگو چنگونه در سکوت شب که از صدای قاصدک ظریف تر، لطیف تر، پرنس قصه عمو ز خواب مبتلا تر است ، ببین به جان آفتاب دوباره در زمین ما، شکوفه ها به دیدن سپید ها نگاه باز میکنن،
بازم ممنون ازشما