«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
مرا یاد بگیر نه مثل جبر! نه مثل هندسه! نه مثل یک منهای یک که همیشه می شود صفر! مرا یاد بگیر مثل نیمکت آخر زنگ آخر و دستانی که نام تو را مدام روی چوب حک می کرد، مرا یاد بگیر...
زنی که زمین را حامله بود
تصور تمام فصل های سوخته را
کنار همین اتاق تاریک
با درد می کشید
ترس داشت ...
ازتصویر کرگدن بی شاخ پای شومینه اش
و عقربه ای که
معکوس
نفس های فرزند در راه مانده اش را
می شمرد.
به تاریخِ یکِ یکِ یک :
«من عاشق تو هستم
من عاشق تو هستم
مـــــــــــن عاشق تو هستم...»
صد ها سال بعد :
شاید به یاد نمی آوری که برای نخستین بار، در چه زمان و در کدامین لحظه به فریاد گفتم : « من عاشقِ تو هستم. »
دیگر نیازی نیست به یاد آوری
دیگر گذشته است
دیگر ، بسی گذشته است
امّا قبولم کن! قبولم کن، به گونه ای عاشقی که بجز عشق، هیچ چیز ندارد
و باورم کن همچون گیاهی از عشق، روییدنی از عشق، بودنی از عشق.
و پناهم بده ای محبــوب !
سلام و عرض ادب خدمت شما ممنون از مطالب زیبا و آموزنده شما.
اگر قابل دانستید به وبلاگ ما هم سری بزنید
با تشکر(دختران بصیرت)
چه نگاشته ی زیبایی...
+ Feeling: Beyond the borders
چه حسی توی این شعر هست...
زنی که زمین را حامله بود
تصور تمام فصل های سوخته را
کنار همین اتاق تاریک
با درد می کشید
ترس داشت ...
ازتصویر کرگدن بی شاخ پای شومینه اش
و عقربه ای که
معکوس
نفس های فرزند در راه مانده اش را
می شمرد.
تیتر اول صبح :
"زمین متولد شد، اما یتیم"
یادداشتهای یک عاشق حرفه یی
به تاریخِ یکِ یکِ یک :
«من عاشق تو هستم
من عاشق تو هستم
مـــــــــــن عاشق تو هستم...»
صد ها سال بعد :
شاید به یاد نمی آوری که برای نخستین بار، در چه زمان و در کدامین لحظه به فریاد گفتم : « من عاشقِ تو هستم. »
دیگر نیازی نیست به یاد آوری
دیگر گذشته است
دیگر ، بسی گذشته است
امّا قبولم کن! قبولم کن، به گونه ای عاشقی که بجز عشق، هیچ چیز ندارد
و باورم کن همچون گیاهی از عشق، روییدنی از عشق، بودنی از عشق.
و پناهم بده ای محبــوب !
غزلداستانهای سال بد / نادر ابراهیمی