زن که باشی
نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی
همیشه و هر لحظه
دست خودت نیست
زن که باشی
آفریده می شوی برای عشق ورزیدن
برای نگاههای مهربانانه
برای بوسه های آتشین
زن که باشی
تمام تنت طعم تلخ عطر گس مرد را می طلبد
زن که باشی
سرشاری از عاشقی های ناتمام
پر شده ای از زیبایی از هر زیبایی
زن که باشی اما
دست خودت نیست
اگر مردت طعم لبهایش طعم تو را بدهد
تمام هستی مردانه اش را با تمام وجودت دوست خواهی داشت
بی آنکه ذره ای کم بگذاری.
"از دست نوشته های فروغ فرخزاد"
برگرفته از وبلاگ:
http://delneveshteh1388.blogfa.com
دوست عزیز سلام
برای دیدن متن زیبا شده ی زن که باشی به این وبلاگ سری بزنید...
http://ahsan.roomfa.com/post/6
بسیار عالی ممنون
بسیار عالی مرسی
شبا که تنها میمونمو ،
میشینم واسه چشمات میخونمو
می دونم بی خیالی
وقتی میمونم تو این قفس،جای من همیشه پشت پنجره ست
تو یه خواب محالی
سلام. من دنبال یک شعر از شاعران معاصر هستم که در ان فضای شهری به گونه ای وارد شده باشد و من بتوانم تاویل در ان کنم. می خواهم برای تعدادی جوان حدود22 بخوانم و درباره تصور شاعر از شهرش صحبت کنم. ممکن است راهنمایی کنید.
آنگاه که اولین بار
کامم با شهد لبخندِ تو شیرین شد
تلخ ترین قهوه را
نوش کردم!
.
جامه ای از یکرنگی برتنم کن
و مدالی بر سینه ام بگزار؛
من وارث ِ عشقم
در عطوفت ِ باکره ی اندیشه ام
آنگاه
که دست بر ریسمان ِ احساس می نهم
تا از نگاهت بالا روم!
.
من زنم
و به همان اندازه دوستت دارم
که همتایانم!
با من سخن از صبر مگو
که آتش ِ عشقت دامنم سوزانده..
.
شهره ی شهر ِ مردمانم
وقتی افق
دست بر زلفت می گذارد،
تا وسوسه ای نو
در جیبت کند
از جنس ِ دستبندهای زنگار گرفته ی مادر بزرگان !
.
با من بساز
حروفت را
برای ادارک ِ هستی مخروطی شکل زمان..
.
آنگاه که به یاد آوردی
"انسانی انسان"
مرد بودن کافی نیست
برای به بند کشیدن ِ دلم !!!!
(نارمیلا)