قطار لحظه های نیامده را؟
چقدر انتظار کشیده ای ؟
با من
یا برای من
در ایستگاه هایی با باران های چهار فصل
و مسافران مه آلودی
که زنانی ابدی اند
و اندوه را در چمدان هایشان حمل می کنند
چقدر مرا محرمانه توی سینه ات
از این ایستگاه به آن ایستگاه برده ای
و نام تمام زنان مه آلود را پرسیدی؟
کوچک ترین شباهتم را گم کردی
تا فراموش شوم در ازدحام نام های بی شمار
من برای پیاده شدن تنها به کسی نیاز داشتم که منتظرم باشد
و نام کوچکم را
در پلک به همزدنی به خاطر بیاورد
این توقع زیادی بود؟
که سال هاست اینچنین مرا
می چرخانی دور خودم؟
از: مریم نظری
وبلاگ شاعر:
http://zanesharghy.persianblog.ir/
راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده :
آب ، آتش ، خاک ، هوا …
آبی که از تو دریغ کردند
آتشی که در خیمه گاهت افتاد
خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها
و هوایی که عمری ست افتاده در دل ها
ترکیب این چهار عنصر می شود کـــــــــــــــربلا
التماس دعا
بیا قرار بگذاریم ...
هر چند شنبه ،
در خوابی ...
خیالی ،
جایی ...
یک دلِ سیـر هم را ببینیم .
افشین صالحی
باد همه ی جهت ها را به هم ریخته
از کدام طرف می آیی؟
زمستان تنهاست
و نت های سیاه
روی سیم های برق
قارقار می کنند
می پرند لای سکوت برف ها
من پشت پنجره تنها ترم
در دلم برف می بارد
در نگاهم برف
آدم برفی ها پشت پنجره راه می روند در غروب
و از تاریکی به خانه هایشان پناه می برند
عزیزم!
زمستان شب های دراز دارد
روشنی از چراغ من بگیر
و لب هایم را با خودت ببر
من آواز های خوبی بلدم
مریم نظری
سلام
وبلاگ بسیار زیبایی دارید .موفق باشید.