بیا پشت یک
میز بنشینیم
هر دو مسلح
به دفتر و قلم
تو
اولین لحظه
ای را بکِش که مرا دیده ای
من
عاشقانه ای
می شوم که اولین بار
برایت نوشته
ام.
صدای قناری
گرممان نمی کند
دستت به
کشیدن نمی رود
دستم به
نوشتن نمی رسد.
جناب گارسون
لطفا
شکلات مرا
سر میز دیگری
بگذار
عاشق که شدم
بر می گردم.
از: اعظم
کمالی
+ با تشکر از خانم بهاره برای ارسال این شعر زیبا
چقدر خوب. باور کنید یانه! این شعر را فراموش کرده بودم. شاید دلیلش حذف همین شعر از مجموعه ام است . شاید . بهر حال ممنونم
درود بر شما خانم کمالی
قلمتان ماندگار
میپُرسی در غیابت چه کردهام؟
غیبتت؟
تو در من بودی !
با چمدانت بر پیادهروهای ذهنم راه رفتهیی !
ویزای تو پیشِ من استُ بلیطِ سفرت !
ممنوعالخروجی از مرزهای قلبِ من !
ممنوع الخروجی از سرزمینِ احساسم !
کودکی هستی که به تنهایی نمیتواند سفر کند !
نمیتواند یکه در پیادهروهای عشق، قدم بردارد،
یا در مسافرخانه ساکن شود !
با من سفر میکنی یا نه؟
با من صبحانه میخوری،
در شلوغیِ خیابان به من تکیه میکنی
یا گُرُسنه وُ گُمشُده رهایت کنم...
واقعا شعرش قشنگ بود