کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دروغ

پرنده‌ها موجودات خوش‌خیالی هستند

می‌دانند پاییز از راه می‌رسد

می‌دانند باد می‌وزد،

باران می‌بارد

اما خاطرات‌شان را می‌سازند...

پرنده‌ها همه‌چیز را می‌دانند..

اما، هر پاییز که می‌شود

قلب‌شان را برمی‌دارند و

به بهار دیگری کوچ می‌کنند...

 

دنیا آن‌قدرها هم کوچک نیست

که بتوانی صداها را به خاطر بسپاری

و یادت بماند که در کدام خیابان،

روی کدام درخت

پرنده‌ای غمگین می‌خواند...

 

دنیا آن قدرها کوچک نیست

که آدم‌ها را با هم اشتباه نگیری

و بدانی دستی که عشق را میان موهای تو می‌ریزد

همان دستی‌ست

که به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌رود

و با تکان از پشت پنجره‌ی قطاری از تو دور می‌شود..

نه، دنیا کوچک نیست

وگرنه من هر روز نشانی خانه‌ات را گم نمی‌کردم

و لابه‌لای سطرهای غمگین زندگی

به دنبال ِ دست‌های تو نمی‌گشتم..

دنیا اگر کوچک بود

کوه هم به کوه می‌رسید

من و تو که جای خود داریم...

 

چه خوب است که این کلمه‌ها دیگر

ارث پدری کسی نیست

و با آن‌ها می‌توان

دنیاهای دور بهتری ساخت..

می‌توان دست بادبادکی را گرفت و

تا روزهای روشن کودکی دوید..

چه خوب است که می‌توان

قایقی نوشت و به پشت دریاها رفت..

می‌توان دیواری ساخت و برای همیشه

پشت حرف‌های یک سطر قایم شد..

می‌توان نقطه‌ای گذاشت و برگشت...

من سخاوت را از پدرم به ارث برده‌ام

می‌توان برای هر آدم شعری نوشت و

نیمه‌شب به خواب‌اش بُرد..

می‌توان آن‌قدر با کلمات بازی کرد

تا خواب‌ات ببرد

به خواب آدم‌هایی که با کلمات خوشبخت شده‌اند..


بگذار زندگی راه خودش را برود..

بگذار خیال کند که ما هنوز

برای گردش یک سال دیگر، یک روز دیگر، یک بوسه‌ی دیگر

به او وفادار خواهیم ماند...

بگذار نداند که ما در پریشانی پرسش‌هایمان

بارها با مرگ خوابیده‌ام...

ما برای زندگی،

نه به هوا نیازمندیم

نه به عشق،

نه به آزادی..

 

ما برای ادامه،

تنها

به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد..

و آن‌قدر بزرگ باشد

که دهان هر سوالی را ببندد...

 

از: مریم ملک دار

 -----------------------------------------------------------------


+ با تشکر از خانم فریبا برای ارسال این شعر زیبا


++ این شعر قبلا در خیلی از سایتها و وبلاگها آورده شده. با خواندن شعر بنظرم رسید که مشکلی وجود داره و آن اینکه برخی از قسمت های شعر تکرار شده! چندین بار شعر رو بالا پایین کرده و به دقت خوندم و برای این تکرار، دلیل و یا منطق خاصی نیافتم. بنظرم رسید که در انتشار این شعر اشتباهی صورت گرفته و بقیه هم بدون توجه، فقط کپی کردند! چیزی که من رو به شک میندازه اینه که: اگر اشتباه اینقدر واضح و مبرهنه، چطور حتی یک نفر هم متوجه نشده و اصلاحش نکرده!؟

اصل شعر رو در ادامه مطلب قرار دادم و قسمتهای تکرار شده رو هم با رنگ خاصی متمایز کردم. اگر مطالعه کردید، ممنون میشم نظر موافق یا مخالف خودتون رو بفرمایید. احیانا اگر برداشت من اشتباه بوده، اصلاح کنم. سپاس

 

این هم لینک چند سایت و وبلاگ که این شعر رو پست کرده اند:

http://yanoos.net/blogs/view/post/?blog=sher&postid=1479

http://www.hammihan.com/post/446886

http://be5tpoems.blogfa.com/9207.aspx


 
پرنده‌ها موجودات خوش‌خیالی هستند
می‌دانند پاییز از راه می‌رسد
می‌دانند باد می‌وزد،
باران می‌بارد
اما خاطرات‌شان را می‌سازند...
پرنده‌ها همه‌چیز را می‌دانند..
اما، هر پاییز که می‌شود
قلب‌شان را برمی‌دارند و
به بهار دیگری کوچ می‌کنند...


دنیا آن‌قدرها هم کوچک نیست

که بتوانی صداها را به خاطر بسپاری
و یادت بماند که در کدام خیابان،
روی کدام درخت
پرنده‌ای غمگین می‌خواند...

دنیا آن قدرها کوچک نیست
که آدم‌ها را با هم اشتباه نگیری
و بدانی دستی که عشق را میان موهای تو می‌ریزد
همان دستی‌ست
که به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌رود
و با تکان از پشت پنجره‌ی قطاری از تو دور می‌شود..
نه، دنیا کوچک نیست
وگرنه من هر روز نشانی خانه‌ات را گم نمی‌کردم
و لابه‌لای سطرهای غمگین زندگی
به دنبال ِ دست‌های تو نمی‌گشتم..
دنیا اگر کوچک بود
کوه هم به کوه می‌رسید
من و تو که جای خود داریم..

دنیا آن‌قدرها هم کوچک نیست
که بتوانی صداها را به خاطر بسپاری
و یادت بماند که در کدام خیابان،
روی کدام درخت
پرنده‌ای غمگین می‌خواند...
دنیا آن قدرها کوچک نیست
که آدم‌ها را با هم اشتباه نگیری
و بدانی دستی که عشق را میان موهای تو می‌ریزد
همان دستی‌ست
که به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌رود
و با تکان از پشت پنجره‌ی قطاری از تو دور می‌شود..
نه، دنیا کوچک نیست
وگرنه من هر روز نشانی خانه‌ات را گم نمی‌کردم
و لابه‌لای سطرهای غمگین زندگی
به دنبال ِ دست‌های تو نمی‌گشتم..
دنیا اگر کوچک بود
کوه هم به کوه می‌رسید
من و تو که جای خود داریم..


چه خوب است که این کلمه‌ها دیگر
ارث پدری کسی نیست
و با آن‌ها می‌توان
دنیاهای دور بهتری ساخت..
می‌توان دست بادبادکی را گرفت و
تا روزهای روشن کودکی دوید..
چه خوب است که می‌توان
قایقی نوشت و به پشت دریاها رفت..
می‌توان دیواری ساخت و
برای همیشه
پشت حرف‌های یک سطر قایم شد..
می‌توان نقطه‌ای گذاشت و برگشت...
من سخاوت را از پدرم به ارث برده‌ام
می‌توان برای هر آدم شعری نوشت و
نیمه‌شب به خواب‌اش بُرد..
می‌توان آن‌قدر با کلمات بازی کرد
تا خواب‌ات ببرد/
به خواب آدم‌هایی که با کلمات خوشبخت شده‌اند..

بگذار زندگی راه خودش را برود..
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر، یک روز دیگر، یک بوسه‌ی دیگر
به او وفادار خواهیم ماند...
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسش‌هایمان
بارها با مرگ خوابیده‌ام...
ما برای زندگی،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق،
نه به آزادی..
ما برای ادامه،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد..
و آن‌قدر بزرگ باشد
که دهان هر سوالی را ببندد..


مریم ملک دار

نظرات 1 + ارسال نظر
گندم دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:41 ق.ظ

ما برای ادامه،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد..
و آن‌قدر بزرگ باشد
که دهان هر سوالی را ببندد..

شعر زیبایی ست ، ممنونم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد