تو که نمی دانی عطر بهار نارنجم
گاهی انقدر دلتنگت هستم
که می خواهم یقه ات را بگیرم
و از آن قاب عکس خاکستری بیرون بکشمت
در آغوش بگیرمت و بیخیال همه ی دنیا بشوم
سوار عطر خیال ببرمت آن طرف کائنات
میان همان شعرها که فقط خدا می نویسد!
آنجا که من باشم و تو
من از تو بگویم و تو ناز کنی
و من...
از خوشی بمیرم!
"حامد نیازی"
مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر
ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
"حافظ"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
جز کوی تو دل را نبوَد منزل دیگر
گیرم که بوَد کوی دگر، کو دل دیگر؟
"ظریف اصفهانی"
+ محمدحسن ظریف اصفهانی، شاعر و ادیب قرن سیزدهم هجری اهل اصفهان بوده است.
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا
من چه میکردم به عالم گر نمیدیدم ترا
"فیاض لاهیجی"
درباره شاعر: فیاض لاهیجی (درگذشتهٔ ۱۰۷۲ قمری) از متکلمان مسلمان و شیعه، صاحب تألیفاتی چون گوهر مراد، سرمایه ایمان و شوارق الالهام است. او و فیض کاشانی شاگرد و داماد ملاصدرا بودند.
متن کامل شعر در ادامه مطلب
با تو بودن چقدر خوب است؛
و صدای تو وقتی میخوانی ام،
مثل عطر خاک باران خورده،
مثل لمس دکمه ی پیراهنت در تاریکی،
مثل فکر بوسه ات،
هوس انگیز!
با تو بودن چقدر خوب است!
آنقدر که مسافر خواهم شد
اگر تمام جاده ها به سوی تو یک طرفه باشد!
"حامد نیازی"
از کتاب: نامه های سوخته
دلتنگم
آن قدر که به عقب بر می گردم
با سایه ای روی دیوار که کوچک می شود.
کوچک می شود آن قدر که خانه را ترک کنم
چمدان روی پله ها باز شود
و همسایه ها بو ببرند
زنی که شب پیش بلند می خندید
از من زیباتر بود!
"حانیه فراهانی"
از کتاب: دریای تهران ماهی ندارد / انتشارات مروارید / چاپ اول 1402
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
بعد از آخرین پاکت
به جنگ فکر می کردم
به بوسیدنت بعد از پوتین ها
به رقص با اسلحه
به خیرگی
به چراغ
به خاموشی.
پلنگی زخمی بودم
در آینه ی حمام چهل ساله
در آینه ی آسانسور بیست و هفت ساله
و تو سربازی که هر ماه
در صندوق پست میان نامه ها یکی در میان بر می گشت.
"حانیه فراهانی"
از کتاب: دریای تهران ماهی ندارد / انتشارات مروارید / چاپ اول 1402
صدای تو می تواند
سری را برگرداند
شبیه ریلی فرورفته در مه
که مسافری بی چمدان را ...
سرم را می چرخانم
تو ایستاده ای
با هزار اسب پریده از خواب در سینه ام
باور کن می دانستم
هرکجا رفته باشی
من برمی گردم .
"حانیه فراهانی"
از کتاب: دریای تهران ماهی ندارد / انتشارات مروارید / چاپ اول 1402
بیوگرافی شاعر: حانیه فراهانی متولد ششم دی ماه ۱۳۷۳ در تهران است. سرودن شعر برای حانیه از شانزده سالگی در انتهای خیابانی که معجزه ی زندگی او آنجا اتفاق افتاد یعنی لنکران و دیدار با سید علی صالحی آغاز شد.
متن کامل در ادامه مطلب
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم
ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم
"کلیم کاشانی"
+ ابوطالب کلیم همدانی یا ابوطالب کلیم کاشانی از شاعران سدهٔ یازدهم هجری و یکی از بزرگترین شعرای مشهور زمان خود بود.
متن کامل شعر در ادامه مطلب
اشعاری از عارف قزوینی:
عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده ست
جز جام، به کس دست، چو خیام نداده ست
دل جز به سر زلف دلارام نداده ست
صد زندگی ننگ به یک نام نداده ست.
***
از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم
چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا قرار ندارم.
***
تا گرفتار بدان طره طرار شدم
به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم.
"عارف قزوینی"
--------------------
ابوالقاسم عارف قزوینی (۱۲۵۹ - ۱۳۱۲ ه.ش)، شاعر و تصنیفساز اهل ایران بود.
صبر کن دسته گل تازه به آب افتاده!
زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده
عاشقی با تو فقط دردسری زیبا بود
بی تو از صورت این عشق نقاب افتاده
تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت
بعد تو کار به میدان حساب افتاده
قسمتم نیستی ای سینی میناکاری
که منم کاسه ی از رنگ و لعاب افتاده
در پی ات می دوم و کودکی ام کفش به دست
و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده...
"علی صفری"
کاکتوسیم در ذهن بعضی آدمها. خیالشان جمع است که دوام آورندهایم و مدارا کنندهایم و ادامه دهنده... خیالشان جمع است که دلخور نمیشویم و گلایه نمیکنیم. خیالشان جمع است که به این زودیها نمیرویم و اگر رفتیم، بر میگردیم... نمیبینندمان و نمیشنوندمان و برای دلخوشیمان کاری نمیکنند و در ذهنشان ما همانجا بدون هیچ نیازی ایستادهایم و فرق داریم با همهای که متوقعند و گلایه میکنند و به دل میگیرند و مراعات میخواهند. و ما ناگهان و در عین مدارا، از درون تهی میشویم و شانه خالی می کنیم و بر میگردند و میبینند که نیستیم! و تازه میفهمند ما هم غمگین میشدیم و ما هم دلمان میگرفت و ما هم نیازمند توجه بودیم، خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردند...
"نرگس صرافیان"
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو
"مولانا"
از اهل زمانه عار می باید داشت
وز صحبتشان کنار می باید داشت
از پیش کسی کار کسی نگشاید
امید به کردگار می باید داشت
"ابوسعید ابوالخیر"
(رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران)
منبع: وبسایت گنجور
تصویر مفهومی: تنیده در دنیای پیچیده
گاهی باید رها کرد همه چیز را و گریست. آدمی بعد از گریه، در آرامترین و
امیدوارترین حالت ممکن قرار میگیرد.
درست مانند آسمان، که بیقرار و بغضآلوده و ابریست و
برف که میبارد؛ به طرز شگفتآوری آرام میگیرد. بغضِ آسمان که تمام شد، خورشید میتابد
و برفها آب میشوند و صلح و آرامش، به آسمان و طبیعت باز میگردد.
بغض را باید مانند پرندهای در آسمان چشمها پرواز داد.
باید اشک ریخت، باید دردها را از دریچهی چشمها بیرون انداخت.
باید مانند روز اول آرام شد.
"نرگس صرافیان"
مرور کردم و دیدم؛ چه بزنگاههایی که سر نرسیدی و حمایتم نکردی و از چه
مخمصههایی که نجاتم ندادی! بیانصافیست بخواهم فراموش کنم حضور شگفتانگیز
تو را.
همه مثل من خوشاقبال نیستند که کسی مثل تو دوستشان داشتهباشد.
گاهی دستهای تو انگار دستهای خداست که از آستین زمینیِ تو بیرون زده،
گاهی حس میکنم، خدا دارد با چشمهای تو مرا میبیند و با حضور و لبخندهای تو در
آغوشم میگیرد.
چقدر میخواهمت تو را که مهربانترین و عزیزترینی برای من، چقدر خوشبختم که
میشناسمت و چقدر خوشبختم که میشناسیام...
"نرگس صرافیان"
از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
"مولانا"
حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد
یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
"خاقانی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب