خواستم برایت شعری بنویسم
آمدی و کنارم نشستی
موهایت ریخت روی دفترم
خواستم ادامه دهم
دیدم لب هایت بوی بوسه گرفته
و دکمه های پیراهنم
دارند برای بوسیدن سرانگشتانت بی تابی می کنند
خواستم ...
دفترم را بستم
این شعر هیچ وقت مجوز نمی گرفت!
"محسن حسینخانی"
از کتاب: بهار نارنج
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
"عماد خراسانی"
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
"عماد خراسانی"
یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
یک جان ز خم زلف تو آزاد نیابند
از بس که گرفتار غمت شد همه دلها
آفاق بگردند و دلی شاد نیابند.
"امیر خسرو دهلوی"
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا می توانی
صدا کن مرا از صدف های سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس
می توان تا کبوتر سفرکرد؟
بگو با کدامین افق
می توان تا شقایق خطر کرد؟
"محمدرضا عبدالملکیان"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
…
دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده ی عشق
و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو.
چه نامرادی تلخی
و دریغا، چه تلخ تلخ فرو می ریزم
با سنگینی این غربت عمیق
در سرزمین اجدادی خویش
و دریغا، چه عطشناک و پریشان پیر می شوم
در بارش این گستره ی تشویش
در خانه ی خورشید ها و خاطره ها
…
و دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده ی این بهاری که آمده است
و نه به وعده ی آن شکوفه های یخ زده!
"محمدرضا عبدالملکیان"
این جهان با تو خوش است و
آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و
آن جهان بیمن مرو
"مولانا"
تو که از صورت حال دل ما بیخبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم.
"سعدی"