دلتنگی؛
آخرین جادویی بود که
در اولین دیدار
بر چشمانم نشست
و اولین کلامی بود که
در آخرین ثانیه های با تو بودن
بر دستانم جاری شد.
آری
از تقدیر نه گزیری هست و نه گریزی!
"زهره طغیانی"
کانال تلگرام خانم طغیانی: ققنوس خیال
https://telegram.me/Toghyanizohre
چشمانم را که باز کردم
دشت یاسمن، بوی آغوش تو بود که
تمامی احساسم را درخود جای داد
حسی غریب در من پرسه می زند
انگار سالهاست
بذر وجودم در این سرزمین مأوا دارد
عطر تنت آشناست
لطافت سبزه زار دلدادگی ات
طراوت دستانت
و زلالی احساست...
ریشه های جانمان در هم گره خورده
تا اعماق باوری دور...
بگدار صادقانه بگویم
با نور چشمان توست که گل وجودم بارور می شود
در دستان پینه بسته ی توست که قد علم می کند
تا به رستاخیز...
"تو"
باغبان همیشه مهربان بیشه ی عشقی
چشمه ساران محبتت جاری
دل پاکت حاصلخیز
و تلالو دیدگانت، اهورایی...
اعجازت را همیشه بباران.
"زهره طغیانی"
روز
و شب بر سر کوی تو نشینم به گدایی
در
عبور از من و جانم ؛ این چنین سرد چرایی ؟
لب
تو بر لب جام و جان من بر لب سردم
چشم
و دل غرقه ی خون و به عیادت تو نیایی
منم
آن کشتی حسرت ، در گِل آلود زمانه
وَه
که از سینه ی گرمت ، ساحلی را ننُمایی
عمر
من طی شد و یک دم ، نشدی محرم رازم
همه
را طاقت من هست ، نبوَد تاب جدایی
شده
ام شب زده بوفی ، کنج ویرانه ی حسرت
کی
شود از پس ابر هجر و دوری به در آیی ؟!
حیف
من ساده سپردم ، دل و دینم به نگاهت
« من
ندانستم از اول ، که تو بی مهر و وفایی »
یاد
ایام گذشته ، آتش انداخت به جانم
پس
کدامین شب حسرت ، تو به بالین من آیی ؟
تو
در این نخوت و مستی ، جان من غرق تمنا
باورت
نیست که این دل ، دارد ای یار خدایی ؟
" گفته
بودم چو بیایی ، غم دل با تو بگویم "
منم
اینجا پیِ دامت ، تو فقط فکر رهایی
" زهره" از آتش عشقت ، شده خاکستر خاموش
" عهد
نابستن از آن بِه ، که ببندی و نپایی "
"تضمین از زهره طغیانی"
http://parvazesokhan93.blogfa.com/
دستانم،
تاب دوری ات را ندارند
به هر شاخه گلی می آویزند
تا عِطر نفس های تو را وام بگیرند...
قدم هایم،
یارای مقاومت ندارند
به هر بوم و برزنی کشیده می شوند
تا ردی از تو یابند....
چشمانم،
دو دو می زنند، تا مگر
میان چهره ی دلبرکان سیمین بر،
نام و نشانی از تو یابند....
افسوس! چه دیر فهمیدم
قرن هاست که از اینجا
کوچیـــده ای!...
از: زهره طغیانی
وبلاگ شاعر:
http://eshgeabadi90.blogfa.com/
جنگل سبز چشمانت
هیاهوی آهوی چموشی را به دستم داد،
تا ورق ورق از تو بنویسم...
و در بیشه زار آغوشت
سرمست از شهد لبانت،
بغل بغل واژه های معطر عشق را،
بچینم... به پایت ریزم
و تاجی از میخک های احساس،
بر پیچکِ زلف مُشکینت بگذارم
وه! که چه تربناک می شود،
نبض سرانگشتانم از واژه ی "تو"
از: زهره طغیانی
92/9/1
دیوانه ی رویت شده ام ، لحظه ای دریاب
چون ماهی دور از وطن و کاسه ی بی آب
با هر نفســــم نقش تو شد زنده در این جام
این جســــم که افتـاده به آب و تن بی تاب
در صبــــح ازل ، نام تو شــــد وِرد زبانم
عمریست زغم مانده به دل حسرت یک خواب
در هــر ورق از دفتــر تقـــدیر چه جویم ؟
من کوفته ام روز و شب از عشق تو هر باب
هر قـــــدر که می گردم و یاد تو مرا نیست
جان گفت که این بار شـــــدی نادر و نایاب
افسوس! که عمری سپری شد ، تو کجایی ؟
من تا به ابد منتـــظرم ، لحظـه ای دریاب
از: زهره طغیانی
24 مرداد 1392
منبع: وبلاگ خانم طغیانی
http://eshgeabadi90.blogfa.com
دلم گرفته تر از پیله کرم ابریشم کوچکیست
که به تاری آویزان
است
بر تک درخت تنهایی...
نور می خواهد،
دستان گرم تو را
تا بشکافد ازدحام دهشتزای بی کسی را
بال پروازم را بگشا...
از: زهره طغیانی
چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست
بازوانت تکیه گاهم بود و نیست
دل به درگاه تو روی آورده بود
عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
خاک پایت سرمه ی چشمان من
چشم تو سوی نگاهم بود و نیست
کوچه گرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
برق چشمانت شرر می زد به دل
شمع شب های سیاهم بود و نیست
لا ابالی بودم و مسحور عشق
مستی ام تنها گناهم بود و نیست
باز گرد ای ماه پنهان در خسوف
سایه ای دیده به راهم بود و نیست
از: زهره طغیانی
به دریای آبی چشمان تو می نگرم
از پشت قاب شیشه ای ِ هراس و تردید.
آه! چه آرامم! ....
عطر تنت، همراه با نسیم
طراوتی روح نواز بر صورتم می پاشد و
چشمه ی اشکم،
بر دریای چشمان تو سرازیر می شود.
دشت ِ گونه هامان به یکی شدن می رسد
وقتی به رویم آغوش می گشایی...
از: زهره طغیانی
زنبق های شعر از کویر واژگانم می شکفد .
به اِعجازی شاعر عشق تو می گردم .
و در عروجی نورانی ؛
یاد تو ؛
در صندوقچه ی سربه مُهر قلبم ،
فرود می آید ...
مگو بازی با کلمات است !
این احساس است که به مصاف آمده است .
قهرت را غلاف کن ...
از: زهره طغیانی
مجموعه شعر: شب و تنهایی / انشارات مرسل / 1390
از بلندای احساسم...
وحشت از ارتفاع قله ی بلند عشقت
مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده
در ته درّه ی عمیق و ژرف بی کسی
از تاریکی انتظار می ترسم
و از نگاه سرد و بی اعتنایت
از لبخند هایت حتی، می ترسم
وقتی از آن من نبود!
شادی،"بی تو"، واژه ایست غریب
نکند تو هم می ترسی؟!
نکند قطب مخالف آهنربایم
که اینچنین گریزانی؟!
مرکز ثقل آرزوهایم!...
این محاط تن خسته را دریاب
شعاعی بکش تا قلب ویران من
دستانم پلی است تا تو...
پل آرزوهایم را ویران مکن!
از: زهره طغیانی
مجموعه شعر: شب و تنهایی / انشارات مرسل / 1390
سال ها در سر من ، عطر خوش بوی تو بود
جان دل خستهی من غرق به سرداب زمان
سال ها بنــد دلـم ، سلسلـه ی موی تو بود
قلب آشفته ی من ، از نفـس افتاد ، دمی
که غضب در نگه و نرگس مینوی تو بود
یاد آن لحظه به خیر ، شام وداع من و تو
چه طربناک شبی ؛ در خم گیسوی تو بود
منِ دل مرده ، تویی آب حیــات ابدی
جان من مات تن و آن رخ دلجوی تو بود
یاد آن پنجره و کوچه ی پر عشق به خیر
چشم مشتاق دلم ، هر شبه بر سوی تو بود
تویی آن کعبه ی مقصود و دلم عابر مست
خسته پا جان حزین ،هر شبه ره پوی تو بود
زهره خاموش شده رو به افول آن همه عشق
سال ها ماه شبش ، پرتو آن روی تو بود
از: زهره طغیانی
برگرفته از کتاب: پنجرهای رو به دل / انشارات مرسل / چاپ اول 1388
-------------------------------------------------------------------
پنجرهای ساختهام رو به دل غریبم
حیف که پَر نمیکشد مرغ دل نجیبم
باز کن این پنجره را بشنو تو حرف دلم
ببین که از فراق تو خسته و بیشکیبم
وبسایت شخصی شاعر
-------------------------------------------------
آثار چاپ شده:
رمان "عشق ابدی" - 1386
مجموعه شعر "پنجرهای رو به دل" – 1388
مجموعه شعر "قنوت شبانه" – 1390
مجموعه شعر "شب و تنهایی" – 1390
***
لیست کتاب های چاپ شده شاعر در وبسایت انتشارات مرسل