من اینجا
ایستاده ام
میان شعر
به دور از
جهانِ
سیاستمداران
و دلالان
به دور از
حنجره های زنجیر شده
بیا،
بیا پابرهنه گذر کنیم
این
سطرهای خیس را
میان
انبوه درختان سیب سرخ
تا سکوت را
به مرز
گفتن بکشانیم
و آفتاب
بوسه ای
مهمانمان کند
من اینجا
ایستاده ام
اینجا
میان شعر
آزاد و
اسیر.
"راحله شوقی جمیل"
پرنده ای که
آشیانه ساخته در سرم
مدام از تو می خواند.
"راحله شوقی جمیل"
از کتاب: مشتی توت نارس
نام اثر: تابلو رنگ روغن مدرن - راحله شوقی
ای آنکه عرض حال من زار کردهای
با او کدام درد من اظهار کردهای
آزاد کن ز راه کرم گر نمیکشی
ما را چه بیگناه گرفتار کردهای
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی
چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم.
تو چقدر سادهئی که بر همه یکسان میباری
تو چقدر سادهئی
که سرنوشت بهار را روی درختها مینویسی
که شتکها هم میخوانند.
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را داور تو قرار دادهاند
و تو با پائی لرزان به زمین مینشینی
پیداست که میشکنی برف.
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام میشود.
"محمد شمس لنگرودی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
"وحشی بافقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
همان روزهای
اول
باید روی ماهت را میبوسیدم
خداحافظی میکردم
و میرفتم
برای همیشه میرفتم
نمی دانستم اما با چه لحنی
با چه دلی
با چه جراتی
ماندهام با تو.
کسی شده
ام
دو نیمه
نیمی عشق میورزد
نیمی میهراسد
نیمی با تو زندگی میکند
نیمی از خودش میگریزد
به من بگو
فرسنگها دور از خودم
چگونه تو را همچنان بی دریغ دوست بدارم؟
"نیکی فیروزکوهی"
از کتاب: خداحافظ اگر بازنگشتم
کنار من
باش
حتی اگر
بهار نیاید
حتی اگر
پرندهای نخواند
حتی اگر
زمستان طولانی
اگر سرما
نفس گیر
حتی اگر
روزگارمان پر از شب
پر از
تاریکی
باز یکی
با نفس هایش
عشق را
صدا میزند
دنیا پر
از عطر بابونه است محبوب من
بیا بودن
را اراده کنیم
بیا از سرانگشتان
این احساس آویزان شویم
لبریز و
مست
تاب
بخوریم
دنیا پر
از عطر بابونه است محبوب من
بیا شگفتی
دوست داشتن را
به سینه
هامان بسپاریم
بیا ساده
باشیم
ساده باشیم
و عاشق.
"نیکی فیروزکوهی"
می توانم با واژه ی خوشبختم
تمام اشکهایم را مخفی کنم
می توانم با لبخندی بگویم:
آری، آسمان به وسعت صداقت های سوخته زیباست
و چشمه های خشکیده ی پاکی هنوز هم جاری ست.
آری، می توانم بار دیگر دور واژهای بارانی ام را خط بکشم
و خودم، وجودم را زیر هزاران واژه فریب دهم
آری می توانم، می توانم...
ولی میدانی، من از فریب واژها خسته ام!
من اگر اینجا شاد باشم و چتر بارانی ام را از نگاهم دور کنم
دیگر واژها با من بیگانه می شوند
آن وقت دیگر من تنهاترین نیستم
من خسته ترین می شوم
که با هر بار نفس کشیدن آرزوی پرواز دارم به یک آسمان دیگر.
هیچ مهم نیست اگر نباشم، هیچ مهم نیست اگر پرشکسته پرواز کنم
هیچ مهم نیست که قانون تلخ هستی باز ستوهای وجودم را در برابر هیچ بلرزاند
هیچ مهم نیست...
بقول نادر ابراهیمی:
اگر پرنده را در قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی
و پرنده ای که قاب گرفته ای فقط تصور باطلی از پرنده است!
"ناشناس"
-----------------------------
پ.ن: این متن فکر کنم برای حدود 10-12 سال پیش باشه که امروز اتفاقی توی آرشیوم پیداش کردم. به زبان محاوره نوشته شده بود که به زبان ادبی ویرایش کردم. نمی دونم یادگاری از یک دوست هست که برام ارسال کرده بود یا برداشتی از اینترنت آن موقع. ولی الان که سرچ کردم هیچ ردی ازش در گوگل نبود! اما هرچه که هست غم قشنگی داره.
یک اتفاق
ساده بود
تحمّل دیگران را نداشتیم
خزیدیم زیر پوست هم!
حرفی نبود
پس شعر خواندیم
مقصدی نبود
ناچار در راه گم شدیم
بارانی نبود
با ذوق باریدیم
رنگین کمانی نبود
چشمهای ما بود فوارهی رنگ و نور
پیش از ما عشق
تنها یک اتفاق ساده بود
"حامد نیازی"
از کتاب: یک اتفاق ساده / انتشارات آرنا / 1398
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در بوستان*
"مولانا"
(مثنوی معنوی / طوطی و بازرگان)
-------------------------
*: بجای بوستان، گلستان هم گفته اند.
صبح است و غزل با سخن عشق تو زیباست
نور رخ تو از رخ خورشید هویداست
لطفى بنما کم نکن از لطف نگاهت
از پرتو نورت به شبم روزنه پیداست.
"ناشناس"
----------------------
پ.ن: یکی دو مورد در فضای مجازی دیدم که این شعر را به نام "مسعود اردلان" منتشر کرده اند. چون منابع موثق نبودند مورد تردید است.
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
"حافظ"
یلدا شبی
ست مُردد
میان رفتن و ماندن، که نمی داند
ما را کنار هم تماشا کند یا به آغوش صبح برسد!
یلدا شبی ست کوتاه
که از حسادت موهای تو کش می آید به تن ماه!
یلدا شبی ست عاشق
که شعرهایم را با عطر پیرهنت
برای یک دنیا می خواند!
یلدا شبی ست دلتنگ
که پشت پنجره با صدای مرغ سحر سیگار می کشد!
یلدا شبی ست رویایی
وقتی قرار است برای تماشا کردن تو از راه بیاید!
یلدا شبی ست که بیشتر دوستت خواهم داشت
طولانی تر کنارم خواهی ماند
و دیرتر پشت پلکهایم به خواب خواهی رفت!
یلدا معجزه ای ست که به عشق ایمان بیاوریم
پس دوستم داشته باش
شبیه یلدا
با طعم عشق
با عطر ترنج.
"منتسب به حامد نیازی"
----------------------------------------------------
پ.ن: این شعر در فضای مجازی به نام آقای نیازی منتشر شده است. اما من منبع موثقی برایش پیدا نکردم. در کانال تلگرام آقای نیازی هم نیست!
من شب های
عاشقی را
بلند و
طولانی دوست دارم
و بوسه ها
را
شیرین و
سرخ
شمرده و
دانه دانه
شبیه انار
پس
قرارمان باشد شب یلدا
می خواهم
کمی بیشتر دوستت داشته باشم.
"سوسن درفش"
شب را من
از نگاه تو می دانم
که آرام
سطح نگاه
باغچه را رنگ می زند.
و اضطراب
مرا
با قیچی
ستاره آواز
بریده
بریده
جا می دهد
به کنج سینه.
شب را من
از خزیدن گل های ماه نمی دانم
که چکه
چکه بر دریچۀ تن جاری است،
تا برگ
های ختمی نازا
صورت بر
گرد ماه بساید
و نیلوفر
شکستۀ تنهایی
در اتهام
تهمت همخوابگی کاج
الماس باد
وحشی را
بر ساقۀ
گلوی شیشه ایی اش امتحان کند.
شب را من
از ترانۀ چشم تو می کشم
بر گوشوار
حسرت دیدار
زیر درخت
ناژوی بیدار.
ورنه مرا
به راندن در شب
هیچ
التفات نبوده است.
"ناشناس"
منبع: http://gsf1362.blogfa.com/
هوا چنان سرد است
که سرما را حس نمیکنم
و زخم چنان گرم
که درد را
کنارت مینشینم
دستم را گرم میکنم
و خاکستر میریزم
بر زخمم.
"عمران صلاحی"
اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش، خواب های دیگری دارم.
"مهدی اخوان ثالث"