از تو چیزی در من نفس می کشد
به یک دلیل ساده قشنگ
که نمی شود برایت گفت
من با تو صدای کندن گورها را فراموش می کنم
صدای به هم کوبیدن دری
که یک قلب قرمز کوچک لای آن گیر کرده بود
من با تو آن نیمه شکسته خودم را فراموش می کنم
مرا همان جورها صدا می زنی
که می شود برایت مرد؟
من فکر می کنم
وقتی خدا حالش کمی خوب است
از لابلای تارهای صوتی تو می زند زیر آواز.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: من هم روزی عزیز کسی بودم / چاپ اول: 1402