این چشم جهان بین مرا در همه عالم
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست.
"عراقی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.
هر روز چیزی را ترک کردم و هر روز چیزی مرا ترک کرد.
با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید،
بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی.
پریدن با پرهایی ناپیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است،
باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است.
فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت
زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛
تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقاضاها
و تمناهایش تلف خواهد شد.
رهیدن، رنج بسیار دارد اما پاداشی نیز دارد که آن رنج را التیام میبخشد.
چه ناچاری دلپذیری است که راه رستگاری جز از گذشتن نمیگذرد .
"عرفان نظرآهاری"
زمین خوردن شکست نیست
شکست زمانی به سراغت میآید
که در همانجایی که زمین خوردی، بمانی.
"منتسب به سقراط"
آدمی به مرور آرام میگیرد، بزرگ می شود، بالغ میشود و پای
اشتباهاتش می ایستد،
آنها را به گردن دیگران نمیاندازد و دنبال مقصر نمیگردد؛
گذشتهاش را قبول می کند، نادیدهاش نمیگیرد و
اجازه میدهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند.
آدمی از یک جایی به بعد می فهمد که از حالا باید
آینده اش را از نو بسازد اما به نوعی دیگر
میفهمد که زندگی یک موهبت است،
یک غنیمت است، یک نعمت است و نباید آن را فدای آدمهای
بی مقدار کرد.
اصلا از یک جایی به بعد
حال آدم، خودش خوب میشود ...
"محمود دولت آبادی"
برشی از کتاب "جای خالی سلوچ"
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست.
"سعدی"
ای از دل و جان لطیفتر قالب تو
بسیار رهست از شکر تا لب تو
عمریست که آفتاب و مه میگردند
روزان و شبان در آرزوی شب تو.
"مولانا"