-
خیال داشتنت
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1403 18:23
خیال داشتنت مثل یک شب آرام و رویایی است که ستاره ها در آن می رقصند و ماه مثل درختی کهن از اعماق دریا بیرون می آ ید خیال داشتن تو عطر گلی ست در آستانه بهار که از خواب بیدار می شود و شعر را روی دست من می کارد ! خیال داشتنت یک راه بی پایان است که هیچگاه به انتها نمی رسد و در این راه هر قدم که بر می دارم دورتر که نمی گردم...
-
سال بلوا - عباس معروفی
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1403 18:00
تا می توانی به درخت تکیه کن... روزی همین درخت دار می شود! ---------------------------------------- فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهٔ تاریخ است؟ چرا آدمها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟ ---------------------------------------- چه می دانم، مردی بود که به خاطر موهاش باد سختی درگرفته...
-
مشتی توت نارس - راحله شوقی
شنبه 15 دیماه سال 1403 12:48
یک شب شراب عشق را در کنارت نوشیدم و هزاره هاست چون رمانی عاشقانه تو را مرور می کنم می دانی؟ خوابهای پس از تو چون پرواز پرنده های آبی ست بر بالین امواج آرام و میلیونها رز سرخ در هوای تو نهفته است عطرشان را حس میکنم با واژه ها قافیه شو و شعرهایم را مست کن. " راحله شوقی جمیل " از کتاب مشتی توت نارس
-
سمفونی مردگان - عباس معروفی
پنجشنبه 13 دیماه سال 1403 13:45
خیلی دلم میخواست بدانم که چه احساسی دارد. وقتی مرا بوسید دیگر چشمهاش را نبست تا تأثیر بوسه را در صورتم نگاه کند. بدجنسی کرده بود. اگر از من میپرسید خودم میگفتم چه احساسی دارم. گفت: «چه بوی خوبی میدهی؟» گفتم: «توی یقهام گل یاس میریزم.» نفسش بوی باد میداد، بوی باران. خنک بود. و دهانش بوی چوب میداد. و من یکباره...
-
پیکر فرهاد - عباس معروفی
چهارشنبه 12 دیماه سال 1403 11:54
نمی دانم آیا می توانم باز هم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دستهای فرو افتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم؟ ...بی آنکه کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه می کنم؟ چه مرگم است؟ بی آنکه بپرسید من که ام؟ از کجا آمده ام و چرا این قدر دل دل می...
-
تماما مخصوص - عباس معروفی
چهارشنبه 12 دیماه سال 1403 11:37
قورت دادن بعضی از مسائل مثل ماهها تو را ندیدن عادت من است. این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان. آنچه را که پذیرفتم زندگی توست، آنچه را که آرزو می کنم خوشبختی توست. تصمیم بگیر که دیگر مرا نبینی، چون من چندان با تعقل کاری ندارم، من دیوانه ام ! ----------------------- چقدر آهنگهای قشنگ در این دنیا وجود...
-
من ندانم ز نگاه تو - حسین فروتن
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1403 11:26
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است. "حسین فروتن"
-
سه شعر از کتاب من هم روزی ... - فرنگیس شنتیا
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1403 11:23
1) من هر وقت به تو فکر می کنم ناگهان قشنگ می شوم پرنده می شوم درخت می شوم تو همان کسی نیستی که هر وقت پنجره ای در من می سوخت با خودم می گفتم ای خدای من کجایی که نه تو مرا می بینی و نه من تو را. 2) تو یک روز در یک جایی با یک نفر که دیگر دوستت نمی دارد دلت بسیار برای من تنگ می شود آن یک نفر منم. 3) مرا نگاه کن که چه بوی...
-
چیزی به من بگو که بمانم - فرنگیس شنتیا
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1403 11:15
چیزی به من بگو که بمانم حرفی به من بزن که نمیرم مثلا بگو که می رسد بهار و من نگویم روی کدامین زخم این باغ می خواهد که گل کند مثلا بگو که سبزه می روید به زودی از میان این خاکستر و من نگویم که چگونه مثلا بگو که دوستت می دارم و من نگویم دیگر چه کسی را مثلا بگو روزی از همین روزها مرا در چراغانی خیابان ها به آغوش می کشی و...
-
از تو چیزی در من نفس می کشد - فرنگیس شنتیا
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1403 11:06
از تو چیزی در من نفس می کشد به یک دلیل ساده قشنگ که نمی شود برایت گفت من با تو صدای کندن گورها را فراموش می کنم صدای به هم کوبیدن دری که یک قلب قرمز کوچک لای آن گیر کرده بود من با تو آن نیمه شکسته خودم را فراموش می کنم مرا همان جورها صدا می زنی که می شود برایت مرد؟ من فکر می کنم وقتی خدا حالش کمی خوب است از لابلای...
-
رنجهای زیسته - نرگس صرافیان
شنبه 6 مردادماه سال 1403 16:42
روزی از بار سنگینی که روی شانههام سنگینی میکرد، حرف خواهم زد. از اینکه چطور هر صبح مثل سایهای، خودم را خیابان به خیابان و در مسیرهای خلاف قاعدهی احساس و باورم میکشاندم، در همان حالی که داشتم لبخند میزدم، آرام راه میرفتم، آرام به کارهام میرسیدم و ظاهرا همه چیز خوب بود ... روزی از رنجهای زیستهای خواهم گفت...
-
قلبم درد می کند ...
دوشنبه 4 تیرماه سال 1403 17:26
قلبم درد می کند نه به بهانه جدایی و نه حتی تنهایی تحمل دیدن تو را در کنار دیگری ندارم !
-
شانهات را دیر آوردی - حامد عسکری
دوشنبه 4 تیرماه سال 1403 16:42
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم...
-
همه باخت بود سرتاسر عمر - هوشنگ ابتهاج
یکشنبه 13 خردادماه سال 1403 15:28
گر خون دلی بیهوده خوردم، خوردم چندان که شب و روز شمردم، مردم آری، همه باخت بود سرتاسر عمر دستی که به گیسوی تو بردم، بردم. " هوشنگ ابتهاج "
-
شبیه مه - رویا شاه حسین زاده
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1403 18:04
شبیه مه شده بودی! نه میشد در آغوشت گرفت و نه آنسوی تو را دید! تنها میشد، در تو گم شد! که شدم ... "رویا شاه حسین زاده"
-
جان من و جان تو را - مولوی
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1403 14:31
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا . " مولانا "
-
یک جرعه ز جام تو - مولوی
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1403 14:16
یک جرعه ز جام تو تمامست تمام جز عشق تو در دلم کدامست کدام؟ در عشق تو خون دل حلالست حلال آسودگی و عشق حرامست حرام . " مولانا "
-
بازگشته ام از ترس - راحله شوقی
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1403 17:38
بازگشته ام از ترس، از ناامیدی و در کف دستانم گلی زیبا می روید اینک می شنوم صدای پای رود را که در رگانم جاریست و پرندگان تشنه از چهار سوی تنم سیراب می شوند باز گشته ام از ترس، از ناامیدی و در کف دستانم گلی زیبا می روید . " راحله شوقی جمیل "
-
عجب از چشم تو دارم - سعدی
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1403 15:02
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز خواب می گیرد و شهری ز غمت بیدارند. " سعدی "
-
روز است ای دو دیده - مولوی
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1403 14:26
روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن "مولانا "
-
دامش ندیدم - مولوی
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1403 12:31
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم ... " مولانا "
-
حواست نیست - پویا جمشیدی
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1403 11:39
افتادهام در ابتدای کوچهای بن بست از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟ بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد من گریه کردم آخر این قصه را باید بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم بعد از تو فکر ضجههای دفترم باشم بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری کرد بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد بعد از...
-
تو در مسیر زندگیام قرار گرفتی - محسن حسینخانی
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 12:40
تو در مسیر زندگیام قرار گرفتی و من تنها میتوانستم جلوی قلبم را نگیریم و بیهیچ ملاحظهای دوستت داشته باشم هیچ ماهی یی با باله هایش نمیتواند جریان رودخانه ای را تغییر دهد تو را دوست دارم و این خلاف جریان زندگی ست از ما چیزی نخواهد ماند اما شاید آنان که معشوق خود را بیشتر بوسیده اند از خاکشان گل های بیشتری بروید باد،...
-
رنج تو بر جان ما بادا - مولوی
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1403 15:03
رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت تا بوَد آن رنج همچون عقلِ جانآرای ما " مولانا " متن کامل شعر در ادامه مطلب رنج تن دور از تو ای تو راحت جانهای ما چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما عافیت بادا تنت را ای تن تو جانصفت کم مبادا سایه لطف تو از...
-
گفتم که دل از تو برکنم - مولوی
پنجشنبه 16 فروردینماه سال 1403 14:46
گفتم که دل از تو برکنم نتوانم یا بیغم تو دمی زنم نتوانم گفتم که ز سر برون کنم سودایت ای خواجه اگر مرد منم نتوانم " مولانا "
-
فقط دعوتم کن - زهره طلوع حسینی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 14:38
آدم ها در کوچه و خیابان طوری که مثلا پیدا نیست به هم نگاه می کنند لعنت به چشم های منتظر! تو را باید همیشه با لب های پر رنگ در خیابان دنبال کرد! من زنی را دوست داشتم که در تقویم چشم هایش روزی وجود نداشت و سیاه بخت بود! و عاشق مردانی می شد که نامشان روی خیابان های شهر است و از هر کدام کودکی به دنیا می آورد حالا می دانم...
-
اسارت دستانت - مریم میر ابراهیمی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 11:04
آزادی برایم چونان آب برای دریا است پس چگونه است که اسارت دستانت را تحمل که نه، عاشقانه دوست می دارم چگونه است که رهایی بال هایم تنها در حصار چشمان تو اوج می گیرد چگونه است هزاران کلمه ای که به تاخت بر دروازه های جانم هجوم می آورند تا سرزمین های درونم را فتح کنند اما اجازه عبور نمی یابند جز سلامی که از لبهای تو آویخته...
-
پر از واهمه ی پنهان - علی اکبر گودرزی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 10:50
پر از واهمه ی پنهان پاییز از کنارم می گذرد و برگ نادیده ی بهار بر سینه ام می نشیند دیگر از تنهایی گریزی نیست . اکنون می دانم که با سایه ی کوتاه آدمی نجوایی است که هیچ کس آن را نمی داند و در سکوت شب های مهتابی رویای مرگی غریبانه و تنها؛ در خاطرم کوهی است با اسبی شکسته و خاموش و سپیداری با زمستانی بلند و آسمانی که در...
-
بدن تو بیکران است - یانیس ریتسوس
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 10:06
میخواهم بدن تو را شرح دهم : بدن تو بیکرانه است بدن تو گلبرگ نازک گل سرخیست در لیوان آبی زلال بدن تو جنگلی وحشیست با چهل هیزم شکن سیاه بدن تو درّههای ژرف نمناک است پیش از آنی که آفتاب بردمد بدن تو دو شب است با برجهای ناقوس و شهابهای ثاقب و قطارهای از ریل خارج شده . بدن تو میخانهای نیمه روشن است با دریانوردان...
-
دنیا کوچک است - یزدان تورانی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1402 09:28
دنیا کوچک است اما با هر قدم که از این خانه دور شدی دنیا بزرگ تر شد و درد هایم ابعاد تازه ای پیدا کرد با هر قدم که دنبالت آمدم خیابان ها تکثیر شدند شهرها تکثیر شدند و قدم هایت آرام ناپدید شدند و من با غباری از راه های دور به خانه بازگشتم بیزارم از تو از این خانه که هر روز نبودنت را به رخ ام می کشد منتظرم باران رد کفش...