کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

پیکر فرهاد - عباس معروفی

نمی دانم آیا می توانم باز هم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دستهای فرو افتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم؟ ...بی آنکه کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه می کنم؟ چه مرگم است؟ بی آنکه بپرسید من که ام؟ از کجا آمده ام و چرا این قدر دل دل می زنم، مثل گنجشکی باران خورده؟
-----------------
آن قدر شب ها به ستاره ها نگاه کردم که شاید او هم به آسمان نگاهی انداخته باشد هر چند گذرا، آن قدر به پرنده ها چشم دوختم که شاید از بالای خانه اش گذر کرده باشند و آن قدر به نسیم سلام کردم که شاید صدای مرا به گوش او برساند، ولی کمترین اثری از او نیافتم.
---------------
آنچه را که می بایست از دست می دادم، داده بودم، خودم را فنای چشم هایی کرده بودم که شاید از پیش هم زندگی مرا زهر آلود کرده بود و انگار به دنیا آمده بودم که در هجران چشم هایی سیاه و براق بسوزم . به جست و جوی آن چشم ها در گردونه ای افتادم و تاوانی پرداختم که شاید در توانم نبود.

"عباس معروفی"
از کتاب پیکر فرهاد


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد