ما را سری ست با تو
که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود
هم بر آن سریم.
"سعدی"
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی!؟
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند
قدرِ شکسته نوشی...
شاعر: ناشناس
پی نوشت: این شعر رو در فضای مجازی به "خ ی ا م" نسبت داده اند که من بعید می دانم درست باشد کما اینکه در سایت گنجور هم سرچ کردم و نیست.
آقای مهدی اصغری در صفحه شعر نو این شعر را منتشر کرده اند:
تو زنده باش و ببین
که بهار بهار پنجره
به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند
و خنده خنده آزادی
بر دهان های گچ گرفته می کوبند
تو زنده باش
برای آن روزی که عشق
بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند
و هیچ کس به رابطه ذهنی پرنده و پرواز
بهتان سنگین نمی بندد
به صورت ماه آب دهان نمی اندازد
و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد
تو در آن روز خجسته خدا
اگر پروانه ای را دیدی
که روی مزارهای بی نام
می چرخد و بال بر هم می کوبد
ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ
شبح آشکار شادمانی من است.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من