قلبم درد می کند
نه به بهانه جدایی
و نه حتی تنهایی
تحمل دیدن تو را
در کنار دیگری ندارم!
ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش
مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش
کم گذاشتی نازنین یک عمر برایم عشق خود
لااقل یکدم بساز با عشق او بسیار باش.
"ناشناس"
می توانم با واژه ی خوشبختم
تمام اشکهایم را مخفی کنم
می توانم با لبخندی بگویم:
آری، آسمان به وسعت صداقت های سوخته زیباست
و چشمه های خشکیده ی پاکی هنوز هم جاری ست.
آری، می توانم بار دیگر دور واژهای بارانی ام را خط بکشم
و خودم، وجودم را زیر هزاران واژه فریب دهم
آری می توانم، می توانم...
ولی میدانی، من از فریب واژها خسته ام!
من اگر اینجا شاد باشم و چتر بارانی ام را از نگاهم دور کنم
دیگر واژها با من بیگانه می شوند
آن وقت دیگر من تنهاترین نیستم
من خسته ترین می شوم
که با هر بار نفس کشیدن آرزوی پرواز دارم به یک آسمان دیگر.
هیچ مهم نیست اگر نباشم، هیچ مهم نیست اگر پرشکسته پرواز کنم
هیچ مهم نیست که قانون تلخ هستی باز ستوهای وجودم را در برابر هیچ بلرزاند
هیچ مهم نیست...
بقول نادر ابراهیمی:
اگر پرنده را در قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی
و پرنده ای که قاب گرفته ای فقط تصور باطلی از پرنده است!
"ناشناس"
-----------------------------
پ.ن: این متن فکر کنم برای حدود 10-12 سال پیش باشه که امروز اتفاقی توی آرشیوم پیداش کردم. به زبان محاوره نوشته شده بود که به زبان ادبی ویرایش کردم. نمی دونم یادگاری از یک دوست هست که برام ارسال کرده بود یا برداشتی از اینترنت آن موقع. ولی الان که سرچ کردم هیچ ردی ازش در گوگل نبود! اما هرچه که هست غم قشنگی داره.
صبح است و غزل با سخن عشق تو زیباست
نور رخ تو از رخ خورشید هویداست
لطفى بنما کم نکن از لطف نگاهت
از پرتو نورت به شبم روزنه پیداست.
"ناشناس"
----------------------
پ.ن: یکی دو مورد در فضای مجازی دیدم که این شعر را به نام "مسعود اردلان" منتشر کرده اند. چون منابع موثق نبودند مورد تردید است.
شب را من
از نگاه تو می دانم
که آرام
سطح نگاه
باغچه را رنگ می زند.
و اضطراب
مرا
با قیچی
ستاره آواز
بریده
بریده
جا می دهد
به کنج سینه.
شب را من
از خزیدن گل های ماه نمی دانم
که چکه
چکه بر دریچۀ تن جاری است،
تا برگ
های ختمی نازا
صورت بر
گرد ماه بساید
و نیلوفر
شکستۀ تنهایی
در اتهام
تهمت همخوابگی کاج
الماس باد
وحشی را
بر ساقۀ
گلوی شیشه ایی اش امتحان کند.
شب را من
از ترانۀ چشم تو می کشم
بر گوشوار
حسرت دیدار
زیر درخت
ناژوی بیدار.
ورنه مرا
به راندن در شب
هیچ
التفات نبوده است.
"ناشناس"
منبع: http://gsf1362.blogfa.com/
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد
اما کمک می کند با وجود غمها محکم بایستیم
درست مثل چتر که باران را متوقف نمی کند
اما کمک می کند آسوده زیر باران بایستیم!.
ابرها به اسمان تکیه می کنند
درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر
گاهی دلگرمی یکی چنان معجزه می کند
که انگار خدا در زمین کنار توست!.
جاودان باد سایه کسانی که
شادی را علتند نه شریک
و غم را شریکند نه دلیل.
زندگیتان پر از آدم های خوب... .
منبع: اینترنت
آدمی که از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنه، تبدیل به یه آدم آروم نشده؛ فقط
خسته شده از جنگیدن!
اونجایی که منتظر جنگیدنش بودی ولی دیدی فقط یه لبخند بهت زد
بدون که روزِ رفتنش نزدیکه!
بعضی از آدما وقتی باهات میجنگن یعنی براشون مهمی و وقتی هم که دیگه
نسبت بهت بی تفاوت میشن
یعنی دارن زندگی کردن بدون تو رو به خودشون یاد میدن!
"ناشناس" (منبع: اینترنت)
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید برای چه گریه می کنی؟
گفت می خواهم آن سمت رودخانه بروم نمی توانم
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش می سوزد
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی!؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه!
حکایت بعضی از آدمهاست ...
آن رفیقی که به دوران غمم دور نرفت
زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت.
"ناشناس"
راه بیان رفتن آدمی است در پی توشه و زاد؛ و راه تحرک جان است که آرام ندارد و جسم مرکب جان است تا از منزلی به منزلی سفر کند و هرکه از مرکب خود غافل شود، سفر او به پایان نخواهد رسید و سفر آدمی را پایانی نیست و راههای ما، چون ماست: گاه سنگلاخ، گاه آباد، گاه پیچواپیچ، گاه راست و راههایی که بر زمین میکشیم، خراشی است بر زمین و ما راههایی دیگر در خود داریم؛ راهی از اندوه، راهی از شادمانی، راهی از دوستداشتن، راهی از اندیشیدن، راهی از رستن و گاهی راهی که انزجار ماست؛ راهی که شکست آدمی است؛ راهی که به هیچجا نمیرود. راه بیفرجام؛ چنان رودی به مرداب. راه، زندگی است. راه، خود آدمی است و آدمی راهی است هرچند کوچک، روان بر صفحه بیکران هستی؛ گاه بیفرجام، گاه نیکفرجام.
دکلمه فیلم کوتاه "جاده ها" / عباس کیارستمی / 2005
شاعر: ؟
پ.ن: این شعر را برخی در فضای مجازی به سهر.ا.ب س.پهر.ی نسبت داده اند که فکر نکنم صحیح باشد.
عباس کیارستمی (۱ تیر ۱۳۱۹ - ۱۴ تیر ۱۳۹۵) فیلمساز و عکاس برجسته ایرانی.
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی کشدم غم
من که بایست بمیرم
چه بیایی، چه نیایی.
"ناشناس"
پی نوشت: این شعر را در فضای مجازی به نام سعدی منتشر کرده اند که ظاهرا صحیح نمی باشد.
می خواهم درخت باشم
و می خواهم پرنده ای باشم
که بر من آشیانه می سازد
می خواهم خاک باشم
جایی که درخت در آن ریشه می دواند
همانجا که پرنده بر آن زندگی می کند
می خواهم باد باشم
و زمین و درخت و پرنده را
جاودانه نوازش کنم
و زیر درخت انسانی باشم
که در رویاها وجود دارد...!
"ناشناس"
هنوز اونقدر آدم خوب وجود داره،
که نیازی نباشه
رفتار زشت کسی رو تحمل کنی.
اونقدر احساس وجود داره،که نیازی نباشه
تنفر یا بی تفاوتی کسی رو انتخاب کنی.
اونقدر اندیشه های مثبت وجود داره،
که نیازی نباشه
افکار منفی و سیاه کسی رو همراهی کنی؛
فقط باید شجاعت تصمیم گیری،
ترک کردن و تغییر رو داشته باشی.
"ناشناس"
در دنیای امروز اگر کسی به تو سلام کرد مطمئن باش که
با دیگری خداحافظی کرده و اگر کسی با تو خدا حافظی کرد
مطمئن باش که به دیگری سلام گفته
پس به سلام کسی دل نبند
و از خدا حافظی کسی افسوس نخور ...
"ناشناس"
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت.
"ناشناس"
----
پ.ن: این دوبیتی را برخی سایتها به نام "شاطر عباس صبوحی" منتشر کرده اند. اما من منبع معتبری برای آن پیدا نکردم. در سایت گنجور هم ظاهرا اصلا این شعر وجود ندارد.
ای تلخ ترین حس شیرین عاشقی
تو را هرلحظه با بند بند وجودم هزاران بار می خواهم
حتی اگر هرگز و هیچوقت مرا نخواهی
تو را با همه بی مهری هایت می ستایم
حتی اگر مهرت برای دیگری باشد
تو را هردم و هرآن در خیالم تداعی می کنم
و بارها و بارها می بویم و می بوسم
حتی اگر دیدن روی زیبایت را تا آخرین نفسم از من دریغ کنی
تو را با همه دردها و غصه هایت
با همه اشک ها و هجرهایت
با همه زخم ها و تازیانه هایت
عاشقانه دوست دارم
و همچون خدایی می پرستم
حتی اگر تا آخر عمرم، سهم من از عشق تو
تنها خیال شیرینت باشد و بس
تو شاد باش و بخند
حتی اگر دلیل خنده ات ویرانی دل عاشقم باشد
تو شاد باش و بخند
حتی اگر لبخند زیبایت به قیمت مرگ آرزوهای شیرین و دیرینم باشد
تو شاد باش و بخند
حتی اگر دلیل شادی ات، پایان عمر و هستی ام باشد
تو فقط شاد باش و بخند
و من با شادی تو شادترین عاشق روی زمینم
ای تلخ ترین حس شیرین عاشقی.
"ناشناس"
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی!؟
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند
قدرِ شکسته نوشی...
شاعر: ناشناس
پی نوشت: این شعر رو در فضای مجازی به "خ ی ا م" نسبت داده اند که من بعید می دانم درست باشد کما اینکه در سایت گنجور هم سرچ کردم و نیست.
آقای مهدی اصغری در صفحه شعر نو این شعر را منتشر کرده اند:
سپیده دم است روزی که آغاز می شود
برای من عذابی بیش نخواهد بود
اما من آن را به پایان خواهم رساند
شب خنک را خواهم یافت
و با دشمنان درون خود آشتی خواهم کرد
همه زندگی من چنین است
من آن را بدین گونه تصویر می کنم
و از پنجره ی گشاده
شادمانه زمان را می نگرم
که درختان و خانه ها را
گویی در حبابی لغزان باز می آفریند
شعر از: ؟
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای علی گودرزی طائمه
برگرفته از آلبوم صوتی "ایستگاه قطار سانتا ایرنه" / سال انتشار: 1393
مطالب مرتبط: