ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
"جبران خلیل جبران"
صبح که میشود
برای کلاغها
از عشقمان بگو
بگذار یک کلاغ چهل کلاغ شود
دوست داشتنمان!
دلم میخواهد
قصهی من و تو
برسد به گوش تمام دنیا ...
"حمیدرضا عبداللهی"
از پیراهنت
دستمالی می خواهم
که زخم عمیقم را ببندم *
و از دهانت بوسه ای
که جهانم را تازه کنم.
"حسین منزوی"
*: در برخی منابع "زخم عتیقم" هم گفته اند.
ای که رویت
چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه
که غمگین تو باشم شادست.
"مولانا"
مرا ببوس
با تنی برهنه
زیر تگرگ هایی که
سوژه ای برای شاعران شده
مرا ببوس
تا عشق شعر تازه ای شود
برای دوست داشتن
برای فرار از نقاشها
نقاشی هایی که
بوی جنون را به تصویر میکشند
و یا از کتاب های ممنوعه ای
که هرگز کلمات عشق را ننوشتند
مرا ببوس
با این که می دانم
پشت هر بوسه ایِ یک جای کار می لنگد...!
"هدا خاموش"
سر رشته شادیست خیال خوش تو
سرمایه گرمیست مها آتش تو
هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد
رامش کند آن زلف خوش سرکش تو
"مولانا"
مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا می میرم.
و فردا چطور؟
جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشته ام.
"نزار قبانی"
اندامت را
استاد پیکر تراشی
آفریده ..
تنت را
شاعری عاشق
با خط خون
نوشته است!
و من
فقط در آینه ی چشم هایت
تو را می توانم بسرایم ...
"علیرضا اسفندیاری"
در نگاهت
من خلوت تنهایی
و ترانه ی تاکستانی هستم
که درفصل سخاوت زمین
به بار می نشیند.
"شیرکو بی کس"