اگرچه گفتهاند
دهان تو را دوباره خواهیم بست
اما نگرانِ سکوتِ من نباش،
چشمهای دلواپسِ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه خواستهاند
چشمهای مرا دوباره ببندند
اما نگرانِ ندیدنِ دنیا نیستم
دستهای خستهٔ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه آمدهاند
دستهای بستهٔ مرا خسته کردهاند
اما نگرانِ سر زدنِ سپیدهدم نباش
نَفَسهای روشنِ من
باز با تو سخن خواهند گفت.
اگرچه
گفته
خواسته
و آمدهاند مرا برای همیشه
با خود بُردهاند
اما نگرانِ من نباش
غیاب من
تا اَبَد
با تو
سخن خواهد گفت.
“سید علی صالحی"
از کتاب: سرود روح بزرگ / انتشارات نگاه
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هیچوقت اتفاق نیفتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
با تو بخوابم
یا به خوابت بیایم
وقتی امواج نرم تاریکی در سرم
غلت میزنند
دوست دارم با تو قدم بزنم
در آن جنگل روشن پرتردید
با برگهای سبز-آبی
...
دوست دارم آن شاخهی نقرهای را به تو بدهم
آن گل کوچک سفید را
کلمهای را که میتواند
در میانهی رویا
تو را در برابر اندوه حفظ کند
با تو تا بالای پلهها بیایم
و بعد دوباره قایقی شوم
که تو را به سلامت بر میگرداند
...
دوست دارم هوایی شوم
که تنها برای یک لحظه
در تو ساکن میشود
دوست دارم چیزی شوم
که به چشم نمیآید
اما لازم است.
"مارگارت اتوود"
ترجمه: مریم آقاخانی
------------------------------------
مارگارت اِلنور اتوود (زاد ۱۸ نوامبر ۱۹۳۹) شاعر، داستاننویس، منتقد ادبی، فعال سیاسی و فمینیست سرشناس کانادایی است.
کاش میآمدی و
دوباره از باغ نگاهم انگور میچیدی
من هر روز تشنهی نگاه مهربان توأم
و در آرزوی شنیدن صدای تو
دل تنهایم
و شعرهایی که گاهی برایت مینویسم
و جان ناقابلی که در تن دارم
و خیال تو که هر شب لابهلای موهایم غوطهور میشود
همه در انتظار توست.
"شهره روحبانی"