قشنگ ترین
آرزویم
در دستهایم
گنجشک کوچکی
می شود
که لاجرم
پرش می دهم!
"فخری
برزنده"
از کتاب: «گنجشکی که لانه کرده در گلوی من» / 1380
+ فرخنده ولادت فاطمه زهرا و روز زن بر تمامی زنان مهربان سرزمینم مبارک باد.
دلم
گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
"فروغ فرخزاد"
از مجموعه: ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...
بر دیوار اتاق خوابت میخ میکوبی
به جای آویختن عکسم، خودم را بر دیوار میآویزی
آیا این همان چیزی است
که انسان با عشق ما را بدان فرا میخوانَد؟
چگونه از پرواز شب آزادی
و اسرار آویخته در بالهایم
شانه خالی کنم
در حالی که بالهایم به غبار سایهها آغشته است
تا به صورت مومیایی درآیم؟
آیا این همان چیزی است که
زنان عاشق
مدعی وفاداری به آن هستند؟
"غاده السمان"
می آیی...
همراه می شویم
همراز می شویم
شاد و سرمست از این همدلی
اما هوس
این حس دیرآشنای نامأنوس
این هاله پر ابهام هزار نقش
کدر می کند آبی آسمان خیالم را...
"سحر دوستی"
30 فروردین 1393
می ترسم باور
کنم زیبایی دست های تو را
وقتی شاپرک های کوچک را برمی دارد
به موهایم می زند
وقتی با من حرف می زند
بی صدا
بی صدا
بی صدا
می ترسم
وقتی دست هایت
مثل دو قایق بی قرار محاصره ام می کنند
و دیگر فرقی ندارد
به کدام سمت می گریزم؟
اگر تو را باور کنم
مثل ماهی کوچکی در اقیانوس گم می شوم
نمی توانم بگویم دوستت دارم!
"فرناز خان احمدی"
به تو می خندند ؟
گل های آفتاب گردان ؟
نه
بر برکه خیال های دور تاکنون
حضور مواج چهره تو
بهشتی است
که تنها کولیان
بر آن آشیان می سازند
تا خاطره تلخ راه های سخت شیب گذشته
شیرین
بر چشمان تو
نقش گیرد
لبخند تو
دختر
میزبان خوابی به عمق
تمام خیال های ناخواسته است
پروانه های پنهان در ابرهای بازدمت
زیبا دختر کولی
گل های زمین را به نطفه ی بهشت
بارور می کنند
و تعجب حضور هزاران فرشته را بر سطح برکه ای
در چشم اسب کولی خواب
طرح می زنند
پشت دستان تو پرندگان بسیار مرده اند
با بهترین آوازهایشان
برای تو
نه ، نه
نه
آفتاب گردان ها نمی خندند
لبخند می زنند
گوشواره های تو
مروارید های سیاه ملیله دوزی شده اند
پیشکش بی رویا زندگی کردگان ساکن دوزخ
به رویایی ترین گوش ها
تو را پلک بر هم زدنی کافیست
تا تمام آفتاب گردان ها
تا مسافران خسته ی در خواب بر برکه
چون برگ های سرخ با باد
دور و
دورتر شوند
نه
دختر
نه
تمام آفتاب گردان ها
به تو
تنها
به تو
لبخند می زنند
"کیکاووس یاکیده"
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنیم
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی توفانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
منتظر لحظه ی توفانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
ها ... به کجا می کشی ای خوب من! ?
ها ... نکشانی به پشیمانی ام
"محمدعلی
بهمنی"
چیزهایی
هستند که میتوانند مرا له کنند
مثل صورتهای بیروح
مثل پاکتها
مثل کلوچهها
مثل زنهای اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت میکنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دستهایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو اینها را میدانی،
لطفا با من گریه کن...
"چارلز بوکوفسکی"
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
متن کامل شعر:
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند
ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زِرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
"سعدی"
عقل بیهوده
سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر
شاید و اما دارد
با نسیم سحری
دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته
چرا اینهمه رسوا دارد
در خیال آمدی
و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از
امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم
اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد
نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به
شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام
خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست
که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که
خدا با من تنها دارد.
"فاضل نظری"
♫♫♫
از دست من میری، از دست تو میرم
تو زنده میمونی، منم که می میرم
تو رفتی از پیشم، دنیامو غم برداشت
برداشتِ ما از عشق با هم تفاوت داشت
این آخرین باره من ازت می خوام
برگردی به خونه
این آخرین باره من ازت می خوام
عاقل شی دیونه
♫♫♫
اینقدر بزرگه تنهایی این مرد
که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد
من عاشقت هستم، اینو نمی فهمی
یه چیزو می دونم که خیلی بی رحمی
همیشه می گفتی شاهی گدایی کن
ظالم بمون اما مظلوم نمایی کن
هرچی بدی کردی پای من بنویس
نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیست
…
ترانه سرا: افشین مقدم
-------------------------------------------------------------------------
+ "این آخرین باره" آهنگی که حاشیه های فراوانی را تاکنون به همراه داشته. ملودی این کار توسط علیرضا افکاری و ترانه ی آن توسط افشین مقدم سروده شده است. در قسمت تنظیم نام سید قاسم موسوی و در قسمت ترانه سرا ظاهرا به اشتباه نام روزبه نیکروان درج شده است. گفته می شد این آهنگ یکی از قطعات آلبوم جدید ابی می باشد که باید تا زمان انتشار رسمی آلبوم منتظر ماند.
افشین مقدم ترانه سرای آهنگ "همدم" نیز می باشد که قبل تر با صدای معین شنیده بودیم.
++ دانلود آهنگ "این آخرین باره" با صدای ابی / سال انتشار: 2013
+++ پ.ن: با تاخیر زیاد و دیر! این ترانه رو اینجا گذاشتم. اما بسیار زیباست. پیشنهاد می کنم حتما دانلود کنید.
دلخوشم با
غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافیست
+ با تشکر از "آسمان" عزیز برای ارسال این غزل زیبا
جنگل،
پاییز،
کلبه ای چوبی
و دودی که از
دودکشش بالا می رود
کاش با تو
در چهارچوب
همین تابلو
آشنا شده شده
بودم.
"رویا شاه حسین زاده "
باید خیال
بافت روزها را
و شب ها را
پس انداز کرد
هیچ شمعی دل
به باد نمی بندد اگر مجبور نباشد
و هیچ ابری
نمی بارد
اگر ذائقه
زمین عوض شود
اتفاق یعنی
یک نفر پنجره را باز بگذارد
و لک لک ها
کودکان را به خانه شان برسانند
یعنی یک مادر
خودش را به دنیا بیاورد
از آسمان
فرشته ببارد
و درختان
گمان کنند بهار شده است
آری
آدم ها هم
گاهی می توانند آدم باشند.
"میلاد کاشانی"
به عزیزم عالیه
به من گفته
ای بدون خبر بازگشت نکنم؟ ببین این ابرهای سفید را که از جلوی ماه رد می شوند از
مغرب به مشرق خبر می برند ، ولی صبر لازم است. درباره ی خودم نمی دانم برای خبر
آوردن لازم است تا آخر عمر صبر کنم، یا نه؟
هنوز تو را
می بینم در مقابل در ایستاده ای. رو به بالا بنا به عادت نگاه می کنی. کی خبر مرا
به تو می آورد؟
نسیم
خنکی که مو هایت را تکان می دهد صدای من است. بارها از تو می گذرد و تو او را
نخواهی شناخت!
عالیه! یک قطره ی شفاف در این وقت سحر روی دست تو می افتد. گمان نکن باران است. طبیعت پر از کاینات است. وقتی که عاشق از معشوقه اش دور می شود، بعد ها خیلی چیزها شبیه به آثار وجود آن دور شده، از نظر می گذرند، قطره ی باران که در خاموشی شب خیلی محزون به زمین می اید شبیه به اشک آن عاشق است.
چه قدر رقت انگیز است که گل به محض شکفتن، پژمرده شود! قلب در دست اطفال همین حال را دارد.12 اردیبهشت 1305
منبع: سایت آوای آزاد
ﺑﻬﺎﺭ،
ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ
ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﮑﻮﻓﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭَ ﺗﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ .
"ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐبیان"
ﺗﻮ ﺁﺏ ﺷﺪﻩﯾﯽ
ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺍﺳﺐﻫﺎ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺩﺭﻩﻫﺎ
ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺷﺒﻨﻢ،
ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ....
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺒﺎﻧﻮﯼ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﺷﻮﯼ
ﮐﻔﺸﺪﻭﺯﮎﻫﺎ ﺧﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﺩﻧﺒﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻮﭺﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺻﻨﻮﺑﺮ ﻣﯽﺟﻨﮕﻨﺪ
ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ.
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺧﺎﻟﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ!
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﻭ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖﻫﺎﯾﻢ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺑﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﮐﺎﻏﺬ
ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ
ﺳﻮﺭﻩﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﻪ.
"ﺷﻤﺲ ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﻱ"
ﺍﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
+ با تشکر از "آسمان" عزیز برای ارسال این شعر زیبا
دلتنگی یعنی
خیابانی شلوغ
پر از همه آنها
که شبیه تو
اند
مثل ساعتی که
سازش کوک نیست
و هیچ منتظری
نگاهش نمی کند
چیزی شبیه
پیانو های بعد از ظهر
در کافه هایی
که میزی در آن تنها نیست
و صدای خنده
های تو
تنها صدایی
است
که باورش نمی
کنم
عشق های
کوبیسم از در و دیوار شهر
بالا می روند
و دوست داشتن
های مدرن
تلخ تر از
همیشه اند
این جا ثانیه
ها وقت کم می آورند
دلتنگی یعنی
دوست داشتن
ات
مثل رویایی
میان این خواب ها
انگار دیر تر
از هرگز.
"میلاد کاشانی"