از تمام حرفهایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو
قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند..
می توانم شعری باشم
و برلبهایت
زمزمه شوم..
باران کافیست برایم
که دوباره عاشقت شوم...
"مونا پرستش"
حواسم را هرکجا پرت می کنم،
خیال تو دستش را می گیرد
و در همان خیابان قدم می زنند!
سرم را گرم هرچیزی که می کنم،
هوای تو سردش می کند
و مدام به سرم می زند ...
و من هنوز نشسته ام کنار بخاری،
سرم را گرم می کنم،
نشسته ام و کوک های دلم را وا می کنم!
ولی، تنگ تر می شود!
ای لعنت به تو
با قهوه و کتاب، با موسیقی و شعر و بافتنی،
با قافیه و استعاره، بازی با کلمات،
با هیچ چییز،
حواسم پرت نمی شود.
دلم برای تو بیشتر،
دلم برای روزهای با تو،
بیشتر تنگ می شود...!
"مونا پرستش"
باران که می بارد
دوباره شاعر می شوم
می توانم برایت شعری بگویم
از تمام حرفهایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند..
می توانم شعری باشم
و بر لبهایت
زمزمه شوم..
باران کافیست برایم
که دوباره عاشقت شوم...
"مونا پرستش"
تابستان مى رود که تمام شود
و تو می روى
که تمام شود همه چیز...
نگران پاییزم و شبهاى بلندش!
و یاد تو
که از شبهاى من نمى رود.
"مونا پرستش"