جای من خالیست...
جای من در عشق
جای من در لحظههای بیدریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن میگفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالیست...
من کجا گم کردهام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
من بهار دیگری را دوست میدارم
جای من خالیست...
جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالیست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکبها
جای من در چشمهای دختر خورشید
جای من در لحظههای ناب
جای من در نمرههای بیست
جای من در زندگی خالیست
میشود برگشت
اشتیاق چشمهایم را تماشا کن
میشود در سردی ِ سرشاخههای باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را میشود پرسید
چشمها را میشود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم.
"محمدرضا عبدالملکیان"
------------------------------------------------
پ.ن: گاهى آدم براى چیزى مجازات می شود
که هرگز گناهش را مرتکب نشده!
براى چیزى که تقصیر او نبوده،
ولى تاوانش را داده!
می ماند میان درد و ناباورى...
من از دور دست ها آمده ام
از مزارع گندم
از کرت های جاری
و از سرزمینی که آسمانش تنها دو پیراهن دارد
روزها آبی می پوشد
و شبها پیراهنی بلند
که تاب می خورد در رقص هزار و یک ستاره ی روشن.
من از دوردست ها آمده ام،
از کوچه های کودکی،
از شهر رنگین قصه های پدر در شبهای کشدار زمستان
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانی ش را در نگاهش به من می بخشید!
باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است
و حماسه ی دوست داشتن
من دیگر گونه دوست می دارم
و دیگر گونه یگانه ام
مرا تنها می توان با من سنجید و تو را تنها با تو!
که سالهاست در جستجوی تو بودم.
با تو آبی می بینم تمام بینایی ام را.
چشمانت شکوه شکیبایی،
گیسوانت ادامه ی باران ها...
و دلت ترانه ی دریاهاست!
زمزمه ی سرانگشتان باد در خواب خوش گیسوانت
زیبایی شاعرانه ای ست که دلم را به بازی می گیرد
و نجابت کلامت آنچنان که هر کلام دیگری را بی رنگ می کند.
در چشم انداز هرکجای طبیعت تو را می بینم،
در چشمه، در رود، در دریا، در گل،
در درخت، در جنگل، در دره،
در دشت، در کوه...
با اینهمه هنوز در تو حیرانم!
که تمامی عشقی در یک وجود
و تمامی آرزویی در یک لباس!
"محمدرضا عبدالملکیان"
-----------------------------------------
پ.ن: اگر مرگ من فرا رسید و ما همدیگر را ندیدیم این را بدان که من تو را بسیار آرزو کردم...
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
"حامد عسکری"
---------------------------------------------------
پ.ن: اگر سخن میان من و تو پایان یافت
و راه های وصال قطع شدند
و جدا و غریبه گشتیم
از نو با من آشنا شو…
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی
غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
"سعدی"
-----------------------------------------
پ.ن: قرار ما باشه جایی که توو هر آدمی دنبال من می گردی...
امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم
تو خوب تر ز ماهی، من اشتباه کردم
دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم
روز سفید خود را آخر سیاه کردم
هر صبح یاد رویت تا شام گه نمودم
هر شام فکر مویت تا صبح گاه کردم
تو آن چه دوش کردی از نوک غمزه کردی
من هر چه کردم امشب از تیر آه کردم
صد گوشمال دیدم تا یک سخن شنیدم
صد ره به خون تپیدم تا یک نگاه کردم
چون خواجه روز محشر جرم مرا ببخشد
گر وعده عطایش عمری گناه کردم
من هر غزل که گفتم در عاشقی فروغی
یک جاگریز آن را بر نام شاه کردم
شاه همه سلاطین، شایسته ناصرالدین
کز قهر دشمنش را در قعر چاه کردم.
"فروغی بسطامی"
-----------------------------
پ.ن: من سهم خودم را انجام دادم امیدوارم غیبت من آرامشی به تو بدهد که عشق من نتوانست.